ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عکسش را دیده ای؟
که چه زیبا بر روی آبهای آبی افتاده است !
عکس پاییز را دیده ای؟
روی مرداب ـ روی آبهای راکد سبز.
عقربه ها که از پی هم دویدند ؛
بالاخره تابستان را تمام کردند .
پاییز آغاز شد .
بازی نسیم با برگ درختان ـ بازی کودکان در راه مدرسه ؛
باور کن که این نسیم خنکی که شبها می وزد دیگر تابستانی نیست
و فریبت خواهد داد
سرما می خوری و صدایت دوست داشتنی تر از قبل می شود .
من پاییز را شناخته ام .
با برگهای زرد و نارنجی که توی آب استخر می افتند.
من پاییز را می شناسم ؛
با بوی برگهای سوخته آن عمارت قدیمی که من و تو از پشت میله ها نگاهش می کردیم
و من در حسرت آن طرف میله های باغ بودم .
روز آخر تابستان است ؛
همه جا تاریک تاریک ـ
و فقط ستاره ها پیدایند .