بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

breaK

این چند روز همه اش با خودم گفتم مگر می شود این همه آدم را در صحن دل کسی جا داد؟ و در صحن امام رضا می دویدم . مثل بچگی ها .

14 روز مانده  ...

اشتراک

باورش کمی مشکل بود ، وقتی گفتی زندگی مشترک بلد نیستی بعد از این همه سال و ماه .و خیالم از بابت خودم راحت شد .و کمتر غصه خوردم .

کاش.... ای کاش

ما خودمان تصادف می کنیم و بعد دنبال دردسر می گردیم . بدون کروکی بیمه چک می کشد در ازای داغی در جلوی راننده و من از این باجه به آن یکی.برای دو قران و ده شاهی .وبعد من بلدنیستم به جای همسرم پشت چک را امضا کنم و انگار گیر می افتم . و کارم انجام نمی شود .  فقط هزار بار تکرار می کنم :

دلت که می لرزید،من با چشمام دیدم

تو ظل تابستون،

چقدر زمستونه


در این روزهای شلوغ پر رفت و آمد ، پر از لیست های خرید و لیست های انجام کار و خط زدن کارهای انجام شده و پی گیری کارهای ناقص و رفتن به افطاریهای پشت سر هم که کسی هم نرنجد و خستگی مداوم ...

همچنان کتاب خواندنم ادامه دارد و عشق را جستجو می کنم هر جا ...

چه لذتی دارد با کافکا در کرانه موراکامی در مترو و تاکسی و دفتر ...

من، نه منم

رفتم سر کلاس لگو ، با یک عالم بچه های قدو نیم قد . 

 در آن ساعت انگار من نبودم . و هر بار که در آینه نگریستم ، باز من نبودم . من کجایم ؟ این منم ؟

دوباره کودکی

یواش یواش دارم مربی می شوم . مربی بچه های ۴ ساله و این اتفاقی غیرمنتظره که دوباره به زندگی امیدوارم کرد. 

دو تا از کارهای وودی آلن ( دوباره اون آهنگو بزن سم و از این آب ننوشید) هم دوباره شادی زیادی بهم داد . کلی خندیدم . خداست .