ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این چند روز همه اش با خودم گفتم مگر می شود این همه آدم را در صحن دل کسی جا داد؟ و در صحن امام رضا می دویدم . مثل بچگی ها .
14 روز مانده ...
باورش کمی مشکل بود ، وقتی گفتی زندگی مشترک بلد نیستی بعد از این همه سال و ماه .و خیالم از بابت خودم راحت شد .و کمتر غصه خوردم .
ما خودمان تصادف می کنیم و بعد دنبال دردسر می گردیم . بدون کروکی بیمه چک می کشد در ازای داغی در جلوی راننده و من از این باجه به آن یکی.برای دو قران و ده شاهی .وبعد من بلدنیستم به جای همسرم پشت چک را امضا کنم و انگار گیر می افتم . و کارم انجام نمی شود . فقط هزار بار تکرار می کنم :
دلت که می لرزید،من با چشمام دیدم
تو ظل تابستون،
چقدر زمستونه
در این روزهای شلوغ پر رفت و آمد ، پر از لیست های خرید و لیست های انجام کار و خط زدن کارهای انجام شده و پی گیری کارهای ناقص و رفتن به افطاریهای پشت سر هم که کسی هم نرنجد و خستگی مداوم ...
همچنان کتاب خواندنم ادامه دارد و عشق را جستجو می کنم هر جا ...
چه لذتی دارد با کافکا در کرانه موراکامی در مترو و تاکسی و دفتر ...
رفتم سر کلاس لگو ، با یک عالم بچه های قدو نیم قد .
در آن ساعت انگار من نبودم . و هر بار که در آینه نگریستم ، باز من نبودم . من کجایم ؟ این منم ؟
یواش یواش دارم مربی می شوم . مربی بچه های ۴ ساله و این اتفاقی غیرمنتظره که دوباره به زندگی امیدوارم کرد.
دو تا از کارهای وودی آلن ( دوباره اون آهنگو بزن سم و از این آب ننوشید) هم دوباره شادی زیادی بهم داد . کلی خندیدم . خداست .