ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چشمهای کوچکت را باز می کنی
رو به آسمان شب.
که قرار است نوری بیاید و مثل شبنم بارانی ببارد .
درمردمک سیاه دیدگانت.
چتر نمی بری !؟؟
با خود سبد آرزوهای کودکیت را همراه کن.
یکی یکی بگو:
رویاهای گمشده و عجیب
.
.
.
.
و با امید بخواه که برآورده شود.
وقتی می گفت : برو ؛ بمیر !
نمی دانست که قبل از آن هزار بار مرده ام .
با گریه گفتم : نگران نباش . بالاخره روزی خواهم مرد !
روزی خواهم مرد ؛
و از اینکه هزینه زنده بودنم را بپردازی ؛
راحت خواهی شد.
دیگر مایه عذاب نخواهم بود .
کاش جرات داشتم به نفسهایم پایان دهم .
هزار بار دیدم که خودم را کشتم؛
و از جنازه ام وحشت کردم.
هیچ کس کابوسهایم را ندید .
هیچ کس گریه های بی امان شبانه ام را نشنید.
هیچ کس دردهایم را نفهمید .
صبح که بیدار شدم از تمام مردان روی زمین متنفر بودم .