ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
باید اعتراف کنم ، دلم تنگ می شود ، برای نوشتن که زندگیم بود و هست ، گاهی جملاتی در باب زندگی تازه ام می نویسم که بسیار سخت است . شیرین و با فراز ونشیب های فراوان ، حتی هنوز که زیر یک سقف نرفته ایم .دلم تنگ می شود برای پیاده روی های طولانی از موزه معاصر تا کتاب فروشی های انقلاب و کارهای یواشکی ، دلم تنگ می شود برای دوستان دور و نزدیک که از خودم هم دور شده ام چه رسد به دوستانم.و دلم تنگ می شود برای خودم ، برای زمانهای تنهاییم ، برای کسانی که فقط یادشان مانده . دلم برای کتاب خواندهای ممتد و بی وقفه ، تنگ می شود . حتی درس هم نخواندم . و سرگرم م . مشغول زندگی .حالا همه جاهایی که تنها می رفتم ، تنها نیستم . سینما ، عروس لبنان ، کارگاه ، کتاب فروشی ها و مغازه ها و ...کاش برگردد.کاش برگردم.
برگرد.