ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
راه می افتیم در باغ طوطی ، چقدر تغییر کرده ، درختها را بریده اند و همه جا یکدست پر از قبر است .با مائده می نشینیم کنار سنگ سفید .کنار مادر بزرگی که چشمانش به رنگ دریاست .
به صورت خیسم نگاه می کند و با صدای بچه گانه اش می پرسد به چی فکو می کنی ؟می مانم چه بگویم . آخر این سؤال را از کجا آوردی دختر دایی چهار ساله من ؟ من جواب می دهم به آرزوهام . و انگار معنی آن را نمی داند هیچ نمی گوید .در این لحظه هزار فکر توی سرم است و هزاران دعا . برای تو . دوستانم . برای این روزهای تلخ .برای برادر ساره که گم شده است و هیچ خبری از آن نیست . برای فاطمه شمس و صبرش.شادی صدر و بقیه. برای دختری که از زندان آزاد شده و هر روز آرزوی مرگ می کند.پر از فریاد می شوم . پر از بغض بی پایان .
روز بعد از کودتای سیاه آمده بیرون . مثل بقیه که از شدت خشم و ناعدالتی بیرون آمدند به نشانه اعتراض که گیر یکی از همین گاردی ها افتاد یا ضد شورشی ها یا لباس شخصی ها ، چه می دانم ، همین ها که مست و لاابالی ریخته بودند توی خیابان و شیشه ها را خرد می کردند و تقصیر مردم می انداختند ،دختر را برداشته بود برده بود توی یکی از ساختمانهای خلوت دولتی و توی آسانسور دخلش را آورده بود ، می دانی دخل یک دختر را توی ایران آوردن یعنی چه آقای دکتری که دود چراغ خوردی ؟یا می خواهی برایت توضیح دهم ؟یعنی حسابی کتک خورده و بهش تجاوز شده بود . می فهمی !وقتی شنیدم اشک توی چشمهایم جمع شد و هر بار که یادش می افتم می لرزم و با خود می گویم آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
توی سرم صدای سگ مثل آونگ ساعت این طرف و آن طرف می رود .چند وقت یکبار هم پاچه این و آن را می گیرم .بهتر از این نمی شود !
نگرانی توی دلم لانه کرده ، حالا هر جا که می روم یا هر کاری که می کنم ، نگرانم . اتفاقات بد پشت سرهم و بدون وقفه رخ می دهند ، وقتی تلفنت هنوز بوق آزاد می زند یک نفس راحت می کشم که توی هواپیمای سقوط کرده نبودی ، که توی آشوبهای شبانه نبودی ، که دستگیرت نکردند ، که نبردنت اوین یا هنوز زنده ای و نفس می کشی ...حتی ایمیلهایی که فوروارد می کنی نشانه خوبی است از اینکه نگرانیهایم کمتر شوند .اما چه فایده ؟
روزهای تلخ و سیاه پایانی ندارند ؛ حتی سایه درختان هم خنک نیست .آتش آتش آتش .آتشی سوزان به دامنم افتاده که هیچگاه خاموش نخواهد شد .کودکان آینده به چه امیدی بدنیا خواهند آیند ؟ پاسخی نیست !هست ؟
حقیقت هیچگاه از بین نخواهد رفت .