ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تو را می خوانم
باران می بارد !
تو را می نویسم
آفتاب می شود !
در کدامین آواز نهانی ؟
گوشهایم پر از آوازهای دروغین دوستت دارم !
در کدامین کلام پنهان شده ای ؟
مادرش گفت : دارد بهار می آید . دلم برایتان تنگ است .
کاش دیگرانی که دوستشان می دارم
با همین یک جمله خوشحالم می کردند ؛
اما ...
دیگر تمام شد
اسفند را می گویم .
همه چیز را با خود برد .
مثل بادهای شعر فروغ !
من را بخوان ؛
اگر می توانی .
من را بنویس ؛
اگر می خواهی .
تا بهار دوباره بیاید .
تا برگهای سبز یاس دوباره بروید .
تا شمعدانیها خشک نشوند .
تا بهار دوباره بیاید .
سرم گیج همیشه هاست . به همه چیز می خندم . به اتاقم که بهم ریخته شده تا تمیز شود می خندم . از خودم خنده ام می گیرد که درس می خوانم و نمی خوانم . و شب که می شود وقتی دلتنگ می شوم قرص خوابم را می خورم تا زودتر بخوابم و خواب دریاهای دور را می بینم که در آن شنا می کنم . به آشنایی با استادمان هر دو می خندیم . به دارای دارای می خندم . استاد موسیقی مان آهنگی از علیزاده را این طوری می خواند و خنده ام می گیرد . به سوتی هایی که مشاورمان موقع درسخوانی می دهد بلند بلند می خندم . از خواب می پرم و به تو تلفن می زنم و خنده ام می گیرد که بالاخره بعد از ده روز این گوشی تلفن را جواب می دهی . به تو که کامپیوترت قاطی کرده هم می خندم و موقع حرف زدن چیزهای عجیب و غریبی تایپ می کنی خنده ام می گیرد . به آفتاب که هنگام صبح قلقلکم می دهد . به خاطرات خوب اسفند می خندم . به گنجشکان که انگار بهار را دیده اند می خندم . به کاکتوسها هر روز صبح با آب لبخند تحویل می دهم . به پنجره های بی پرده . به آسمان آبی آبی با تیکه های ابر می خندم .و کتاب تازه بوبن را با لبخند تمام می کنم .
************************************
لوئیز امور همه جا بود ؛ روی کاناپه و هم چنین در ذهن من ؛ در زوایای نهانی مغزم نشسته بود ...
دیگر هیچ کس غیر از او در جهان نبود ؛ تنها او وجود داشت و بس .
دلباختگی . نوشته کریستین بوبن
لیلی زیر درخت انار نشست .
درخت انار عاشق شد .گل داد ؛ سرخ ؛ سرخ .
گلها انار شد ؛ داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ؛ دانه ها توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک بر داشت .
خون روی دست لیلی چکید .
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید . مجنون به لیلی اش رسید .
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .
انار دلت ترک بخورد .
از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است .
نویسنده : عرفان نظر آهاری
تمام دردهایم بغض می شود ؛ دیگر قرصها هم اثر ندارند ؛ فریاد می شود . ناله و اشک می شود و بر تمام حرفهایت اشک ریختم و دانه دانه کلمه ها در گوشم می پیچد و قطرات نمناک اشک است که مرهم درد کلام تو می شود .شمعها را روشن کردم . برای غربت و تنهایی . چه فرقی می کند من یا زینب ؟ می دانم ؛ نمی توانم دردم را با او مقایسه کنم . اما من هم چشیده ام . تنهایی و غربت در جمع . او تنهای تنها بین هیچ کس بود . ای کاش کسی بود که می فهمید این همه درد را . دلم می خواهد داد بزنم . فریاد بکشم و هر چه در سینه ریخته ام بیرون بریزم اما برایم از همیشه سختتر است . تو را چه می شود ؟ نمی دانم . هیچ گاه نفهمیدم .و تو نخواستی بفهمم .کاش بدانم که چرا این گونه در حصارها مانده ای ! هیچ نمی دانم پس چه بگویم از احوالت . تمام راهها ؛ پنجره ها را می بندی . پرده ها را کشیده ای و در تاریکی پنهان می شوی تا نبینمت اما مگر می توانم چشمها و قلب روشنت را نبینم .بگذار وارد شوم . منرا به خلوتت راه بده . با من این گونه نباش .