ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلم می گیرد ، دلم گرفته است . نگاه غمگین زنی که رها شده . که سالهایی دور رها شده و حالا فهمیده . . . برف می بارید روی کاجها که فهمید دیگر برای زندگی کردن با این مرد ، با این مرد که رهایش کرد و رفت ، سخت است .
چقدر زندگی کردن سخت است از بس که دیگرانی هستند که آزارت بدهند .از بس که کسانی هستند که نظر بدهند . از بس که همه به هم ، بیخود و بی جهت وصلیم . از بس که ...
دلم گریه می خواهد . گریه ای بلند و طولانی . هق هق می خواهم و اشک که صورتم را خیس کند .
همه خوابیده اند و سکوت است و تیک تاک ساعت دیواری . گاهی اینکه ازدواج کرده ام را فراموش می کنم و تا بیاید یادم بیفتد ، سخت است که باور کنم زندگی دارم ، خانه ای برای خودم و گاهی حتی مردی هست که دوستم دارد و شبها کنارم می خوابد . باورش سخت است . روزهایی که تنها هستم دارم کارهای خودم را انجام می دهم ، یادم می رود . شاید اگر توی اتوبان از مردی سبقت می گیرم و یا پسری در آینه بهم نگاه می اندازد ، همان طور مثل سابق بین محل گذاشتن و نگذاشتنم . یادم می رود ازدواج کرده ام . نه اینکه اینها را کارهای بدی بدانم ، عادتهایم همانهاست .یا خاطره های گذشته ام یا داستانهایی که قبلا ً می نوشتم را دوست دارم دوباره و دوباره بخوانم و همانطور پر شور و هیجان بنویسم . نه اینکه عاشق نباشم ، هستم اما مثل قبل نیست . رنگ و بویی دیگر دارد . شاید هم اگر داشت خوب بود . روزگار طور دیگری بود . هر چه هست راضیم و خوب است . می خواهم مثل قبل خوب بخوانم و بنویسم . از اول .
قبل از اینکه شیر سر برود ، شعله را خاموش کردم ، بوی قهوه می پیچد توی دماغم . یک قاشق عسل می ریزم توی لیوان سرامیکی که بابا از میبد برایم خریده و می گذارم کمی خنک شود - به دستور تهیه شیرقهوه عسل مولود - با اینکه کمی سرماخوردگی زود خوب نمی شود و رهایم نمی کند ، خیلی گرم است ، کولر را روشن می کنم و تن چسبناکم از کمی کار خنک می شود - گذاشتن ظرفها سرجایشان و شستن لیوانها - دارم فیلم لیلا را میبینم . خیلی سال پیش توی سینما دیده بودم . چقدر بازیگرانش فرق کرده مثلاً توی فیلم علی مصفا پله آخر یا اینکه فیلم آخر مهرجویی چه خوبه که برگشتی چقدر فرق دارد با این . مفاهیمی که توی لیلا هست چقدر متفاوت است با این فیلم آخری . تفاوت بیست سال را خوب نشان می دهد .باد تند بوی قهوه را همه جا می پراکند .جای گلدانها را عوض می کنم تا زمانی که نیستم ، آفتاب سوخته نشوند .