ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی از خواب بیدارت کردم گفتی من داشتم خواب می دیدم ، خواب می دیدم که حامله ام و می خواهم بروم بچه ام را به دنیا بیاورم ، نمی دانم چطور شد که بهم نزدیک شدیم ، همیشه یادم می رود چرا به کسی نزدیک شده ام ، علاقه های مشترک ، فکر مشترک ، هم سن بودن ، اما من هیچوقت این طوری با کسی دوست نشدم ، این طوری دوست پیدا نکردم و همیشه دنبال اتفاق بودم و هستم ، و همیشه دلم همین طور زندگی کردن را خواسته و زندگیم همیشه پر بوده از اتفاقات مختلف ، گاهی هیجان انگیز و بعضی وقتها هم کسالت بار ، از تنها بودنم لذت می برم ، شاید خودخواهی است یا شاید بیماری خودشیفتگی است ، چه می دانم اصلا هر چی که هست علایق مخصوصی دارم و خواسته های عجیب و غریب ، یادم رفت برگهای قرمزی که جمع کردم را از شمال بیاورم ، من هیچ وقت چیزی را یادم نمی رفت اما تازگی ها دارم خیلی چیزها را فراموش می کنم ، اتفاقات دو روز قبل را ، دو ماه گذشته و حتی دو سال پیش ، حتی وقتی بغلت کردم و لبهایم را گرفتی توی لبهایت یادم رفت چی می خواستم بگویم ، وقتی دست بردی ابروهایم را صاف کردی و با نوک انگشت خط کشیدی روی چشمهایم و آرام پائین آمدی ،من فقط لبخند می زدم و تمام کلمات و لغاتی که توی ادبیات هست را از یاد برده بودم ،همیشه فکر می کنم دارم تو را خواب می بینم و پاهایم را که می گذارم توی خیابان، صداها برمی گردند ، صدای راننده تاکسی ها ، بوق ماشین ها ، و صدای شب را که می شنوم بر می گردم به دنیای واقعی و مثل آلیس از خواب بیدار می شوم . جدیدا کارتون آلیس در سرزمین عجایب را دیدم و فکر کردم چقدر شبیه آلیس هستم و تو درست می گفتی که من آلیسم . کتاب چهل سالگی را با خودم بردم لب دریا تمام کردم و همه اش فکر می کردم من باید در مورد سی سالگی ام خیلی چیزها بنویسم و از حالا تا سی سالگی ام وقت دارم که بنویسم ده سال پیش چه طوری بودم تا حداقل یادم نرود .