ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از این روزهای طولانی کشدار بی انتها متنفرم . هر روز صبح که به زحمت چشم باز می کنم منتظر یک اتفاقم . منتظر یک حرف و شکستن این سکوت لعنتی ام . انگار هزار سال است روزه سکوت گرفته ای و پنهان شده ای . پنهان شده ای لابه لای درختان انبوه و بلند کاج و شده ای یکی از کاجها و من دیگر نمی توانم پیدایت کنم . هیچ نشانی نیست . به سختی می گذرانم . اما می گذرانم و اهمیتی ندارد برای یک درخت کاج که چگونه ام ؟ این تاریکی کی تمام می شود ؟ انگار در کسوفی بی پایان گیر کرده ام و ماه نمی خواهد از مقابل خورشید کنار برود . وقتی دلتنگ می شوم از دنیا و هر آنچه که درونش است بیزارم . از خودم ؛ از این همه تکرار ؛ از خودم خسته ام . حوصله ام از دست خودم سر رفته است . و شبها بدون کابوس روز نمی شود . میلم به خواب چند برابر شده اما چه آرامشی که ندارم و تمام خوابهایم بیهوده است . تمام تلاشهایم برای زندگی بیهوده است . پایان تمام اینها هیچ است . و من کم کم دارم به هیچ ایمان می آروم . کاش بهار نبود . کاش این همه شادی و سبزی از همه جا نمی بارید . کاش باران نمی بارید . وقتی اینها را می بینم عذاب می کشم که خودم ؛ افکارم و احساسم مثل بهار نیست . شاد نیستم . مثل باران نرم و سبک نیستم . با طراوت نیستم . نیستم . این همه من نیستم .
حالا دیگر تمام جنگلهای کاج سبز سبزند . دیگر برفی ندارند . سفیدیها رفت . مثل دلتنگیهای زمستانی که رفتند و جای خود را به دلتنگیهای بهاری دادند . آری . دلتنگی هم با تغییر فصول ؛ عوض می شود .دلتنگی زمستانی همیشه انتظار است .انتظار رسیدن بهار . سبزی و شادی که همراه بهار است . دلتنگ جوانه ها و شکوفه ها شدن و دلتنگ خنکی نسیم کنار دریاهای آزاد .دلتنگ روزهای خوب عید و هفت سین و عیدی گرفتن . و بهار می رسد . همه اینها را با خود می آورد .و دلتنگیهای زمستانی را با خود می برد اما امان از دست بهار که وقتی خودش می آید سوغاتی اش را نیز همراه دارد . دلتنگی بهار مثل از دست دادن روزهای سرد و خاطره انگیز زمستانی . و اینکه در دل سرما دست گرمی بود که دستانت را می فشرد و حالا همه اینها را از دست داده ای . چیزهای خوبی را از دست می دهی و شاید باز هم چیزهای خوبی بست می آوری . دور عجیبی است زندگی . و همیشه تکرار این ماجراهاست . دلتنگی روی دلتنگی . مگر آدم چقدر دل دارد ؟ چقدر زندگی می کند که تمام روزهایش صرف تکرار و روزمرگی شود ؟ اما خودمانیم ها ؛ تکرار دلتنگی ها هم عالمی دارد .