ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زمان: 15 تا 20 مرداد (پنجشنبه تا سه شنبه), از ساعت 17 تا 20
نشانی: تهران, میدان قدس, خیابان باهنر, بعد از سه راه مژده, کوچه فرانی (دومین کوچه سمت راست), انتهای کوچه, پلاک 10
توضیح بیشتر
مترسکی تنها وسط یک دشت ایستاده بود.
دلم برایش سوخت و او را به خانه بردم .
او را در قشنگترین گلدانم کاشتم .
کلاه پدرم را روی سرش گذاشتم .
موهایش را با روبان مادر بستم.
و زیباترین لباسم را تنش کردم.
یکی از پرهای طلایی را کندم برای کلاهش.
مترسک تنهای من
حالا قشنگترین گیاه روی زمین بود .
او را کنار حوض گذاشتم تا همه ببینند .
گیاهم را مسخره می کردند و به او مترسک می گفتند .
ولی من با غرور از وجودش لذت می بردم .
خیلی دوستش داشتم .
اما پرنده ها هنوز از او می ترسیدند .
چون مردم مترسک صدایش می کردند .
روزها گذشت و ...
گذشت ...
گیاهم به بار نشست .
حالا پرنده ها برایش آواز می خواندند .
و گیاه من خوشبختترین مترسک دنیا بود .
چون با بودن من سیب داده بود .
کتاب : مترسکم سیب داد ؟! نویسنده : سمینه خوبی .
بهش می گم دلم می خواد مثل اصحاب کهف برم یه جای دور و بگیرم بخوابم و بعد از چندین سال مثل اونها یا بیشتر از اونها بیدار شم ببینم چقدر همه چیز بهتر شده . نازی تعریف می کنه از سفرش . و من باهاش می آم کنار آدمهایی که بیست و پنج سال از سرزمینشون دور افتادند . اما نگاهشون انسانیه . دلم می خواد یکهو همه نگاهها رو عوض کنم .محرم و نامحرم .مرد و زن دیگه وجود نداشته باشه . برخوردها تغییر کنه . بهش می گم ده سال طول کشید تا تونستی خودتو با این جور زندگی وفق بدی حالا می دونی چند سال برای تغییر نگاه لازمه .می گه من توی سفر عاشق شدم .مثل مجنونها بودم .چه احساس نابی ! بهش حسودیم می شه . چقدر کتاب خریده بخونه .وقتی از کارهایی که تازگی دارم انجام می دم براش تعریف می کنم ذوق می کنه . دلش می خواد باهام باشه .دلم می خواد باهاش باشم .می گم هر وقت خواستی بری پیاده روی و تنها بودی به من زنگ بزن . چند بار دستمو میگیره و فقط نگاه می کنه . چقدر توی این نگاه حرف هست . کلمه هست . احساسم با همیشه فرق داره . دلم می خواد عاشقش باشم .کتاب ایزابل بروژ بوبن دستمه . بهش جمله ای رو نشون می دم .
همیشه دوستت دارم .هرگز ترکت نخواهم کرد .
ایندو جمله یکی مثبت یکی منفی قشنگترین جملاتیه که تا حالا دیدم . خوندم .شنیدم .فهمیدم .چشیدم .دلم می خواد بهش بگم :
! je t aime اون هم خیلی زیاد .
چشمانش بسته است .در خواب شیرینی فرو رفته . فردا چهار ماهش می شود .چقدر دوستش دارم مثل یک آرزوی دست نیافتی . روزی می شود ببینم عشق در مقابل چشمانم نفس می کشد ؟ دلش آرام بالا و پایین برود ؟ انگشتان کوچکش انگشت اشاره ام را محکم بگیرد . و بو بکشم تمام وجودش را . در آغوشم به خواب رفت . پس از مدتها چقدر خواب کردن یک نوزاد به هیجانم می آورد . احساس مادر بودن چگونه است ؟ یاد تو می افتم . و این جمله : غذا هم می پزی ؛ بچه هم می زایی ؛ با پستانهای پر شیر ؛ در گردش روزمرگی یا خوشبختی سرت به زندگی خودت گرم می شود . خواستی خوشبختی من را ببینی ..... چه سخت بود .
روح تازه کوچکی است که وقتی چیزی را می بیند دلش می خواهد با دستانش بگیرد و بعد در دهانش کند . انگار می خواهد با چشمان کوچکش دنیا را ببلعد . چقدر دوستش دارم .به پهلو می خوابد . یکهو می زند زیر گریه . چی شدی خانومی ؛ رمینایی ؛ قشنگی . لا لا .پیش ؛ پیش. آرام می گیرد .دلم می خواهد تمام این جسم شیرین را قورت بدهم . این روح سبک بی خیال شیرین دوست داشتنی و خوشبخت .
می دانی زندگی چیست ؟ کاش بزرگ نشوی. و فکر کنی زندگی ماده سفید رنگی است که می مکی و همین گریه هایی که می کنی . آن هم برای خواب و گرسنگی . زندگی همین خنده هایی است که وقتی با تو حرف می زنم . نه چیزی بیشتر . کاش همین قدر می ماندی ...