فصل دارد عوض می شود ، ماه تمام می شود ، سال به پایان می رسد و من و دخترک روزگار می گذرانیم . دوتایی با هم و سه تایی با پدرش . می چرخیم و می گردیم و شادیهایمان را پر رنگ می کنیم و غصه هایمان را فراموش .من همانم که هر سال بودم . شاید کمی پیرتر . با موهایی سفیدتر .اما با دخترم شادترم . دخترک به زندگیم شادی بخشیده که نمی توانم با هیچ چیز عوضش کنم .
خدایا شکرت.