ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
توی آسانسور روبه روی آینه خودم را می بینم که تمرین می کند ، شعر می خوانم ، شعرهای فروغ . برای خستگی در کردن خوب است . وقتی از کار خسته ام .وقتی از دنیا خسته ام . وقتی از همه چیز خسته ام .
همه هستی من آیه تاریکی است که تو را در خود تکرار کنان به شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد . من در این آیه .من در این آیه تو را آه کشیدم .آه .من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم . هیچ صیادی در جوی حقیری که مردابی می ریزد ، مرواریدی صید نخواهد کرد . من پری کوچک غمگینی را می شناسم . من پری کوچک غمگینی را می شناسم .من همان پری کوچک غمگین هستم که هر روز با بوسه ای بدنیا می آیم و با بوسه ای می میرم .
من همان زن ام که هر روز با زنبیلی از آن خیابان دراز می گذرم .جهان پر از صدای پای مردمی است که همچنان که همچنان که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند .طناب دار تو را می بافند .
طبقه پنجم . پیاده می شوم .
توی هر سایتی می روی فیلتر شده ، اگر یک روز به وبلاگ من آمدی و دیدی فیلتر شده ، تعجب نکن .
سایت عباس معروفی عزیز و پروانه را دیگر نمی توانم ببینم .
نمی دانم چرا خواب زن هایی را می بینم که درد زایمان دارند ، هر شب به خوابم می آیند ، و جالب است که همه درد می کشند و آخر سر بچه طبیعی بدنیا می آید .خواب دخترهایی که درد می کشند در هنگام بدنیا آمدن دخترهایشان .
یا خواب درسا کوچولو را می بینم ، انگار دلم برای لپ هایش ، چشمهای کوچولویش که خیره خیره نگاه می کند ، با آن لباس سرمه ای که پایین دامنش گلهای کوچک آبی دارد . دلم برای خانوم خانوما تنگ شده ، انگار.
صدای تو ، صدای تو از سیمها عبور می کند ، از راه دور ، به من می گوید دلم برایت بسیار تنگ است ، به من انرژِی و امید می دهد . می گویی خوب باش . به من زنگ بزن و بگو ارشد قبول شده ای . تا آخر روز صدایت توی گوشم می پیچد . خوشحال باش . من خوبم تا تو خوبی . در این روزها که آشفته و بسیار پر کارم فقط صدای توست که به این زندگی امیدوارم می کند .
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
"Remember when we used to play?"
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.
Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he's gone, I don't know why
And till this day, sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie.
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down...
آشفتگی ذهنم به حد بالا رسیده ، به هیچ وجه نمی توانم مرتب فکر کنم ، به همه چیز همزمان فکر می کنم و نمی توانم به نظم برسم . به نظم روحی و فکری و ذهنی . به نظم زندگی . روزها
آنقدر سریع می گذرم که دیگر به یادم نمی مانند . به یادم نمی مانند . و من در حسرت از دست روزهای از دست رفته و آدمهای از دست داده و مثل گذشته شده ام . از صبح تا عصر پرانرژی کار می کنم و شب تا صبح پر از غصه می شوم . نکند این خاصیت همه آدمهاست و من نمی دانم .
دیروز صبح دیوار همسایه ریخت . خانه کلنگی بغلیش گودبرداری کرده بود . دیوار که نباشد انگار خانه عریان است .
از تو می پرسم آنجا برف آمده و تو می گویی اینجا خیلی زیبا شده . من در حسرت ساختن یک آدم برفی . تو به جای من بساز.
آخر این سکوت را خواهم کشت .
آخر این ترس را خواهم کشت .
آخر این جدایی را خواهم کشت .
آخر
آخر
اگر قبل از همه اینها خودم را نکشته باشم
یا کشته نشوم .
نه عینک بزرگ دودی ،
نه لباس مبدل،
نه پالتوی بلند تیره،
نه تغییر چهره ،
هیچ کدامشان
ناشناسَت نمی کنند ،
در شهری
که همه ناشناسَند .
فقط کافی است مثل بقیه خودت را گُم کنی .