ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هر بار وقتی می نشینم کنارش ، محسن چاووشی می گذارد و همان آهنگی که هر دو با هم می خوانیم:
خیلی دلم گیره/خیلی گرفتارم/ دوست داشتنت خوبه / خیلی دوستت دارم
من به آسمان نگاه می کنم که این همه آبی شده این چند روز .
می خواستم بنویسم به نام من ترور نکنید . وقتی من و دخترک و باباش داشتیم توی بازار قیصریه میدان نقش جهان ، می چرخیدیم ، توی پاریس غوغا شده بود . این روزها همه اش می ترسم . آخر مگر ما اینجور آدمهایی هستیم ؟ ما داشتیم گوشواره هایی با سنگ سبز می خریدیم ، دو تا توریست زن و مرد با نگرانی از کنارم رد شدند ، یعنی به چه چیزی فکر می کردند ؟ نگاهشان پر از ترس بود .
چقدر دلم می گیرد . من از مسلمان بودنم راضیم و دلم می خواهد دخترم هم بعدها سرزنشم نکند .این همه را در عراق و سوریه و فلسطین می کشند ...و همه سکوت کرده اند .
چه باید گفت ؟
جلسه قبلی کلاسم ، آن نیلوفر معروف ، یکی از لگوهای دراز و باریک را شبیه سیگار گذاشته بود گوشه لبش ، تا من را دید ماند چکار کند ، همانطور خشکش زد . ماندم چه بکنم . این جور مواقع باید فقط سکوت کنیم .
پدرم هیچ وقت جلوی بچه ها سیگار نمی کشد . خوشحالم که مردخانه هم این عادت را ندارد .