ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی ای میل انوشه انصاری را برای نازی می خواندم اشکش جاری شد .منتظرم این چند روز تعطیلات هم تمام شود . امروز که از خواب بیدار شدم فکر کردم جمعه است و وقتی فهمیدم پنج شنبه است انگار کمی ناراحت شدم . خسته شدم از این شهریور طولانی که برایم درد و رنج بیشتر نبود .
برایم تعریف می کند تو را دیده است . هر دویتان سر تکان داده اید که این طوری باید همدیگر را ببینیم .و وقتی تعریف می کرد من دلم تنگ شد . دلم برای روزهای خوب و بدم با تو تنگ شد و دوباره ذهنم شروع کرد فکر کردن . از پنج صبح تا یک ساعت و نیم بعدش به تو فکر کردم و اینکه کاش می توانستم سرت داد بکشم . به خاطر این زندگی که برای خودت درست کردی . حتما تعجب می کنی . انگار حسم می گوید بدتر از قبلی . تنهاتر . ساکتتر و من باز برای غرق نشدن تو فقط دست و پا می زنم و تو هی فرو می روی .
دلم می خواهد ببینم که ما روی زمینی زندگی می کنیم که آرام است مثل یک گهواره که به نرمی تکان می خورد و ما را با خودش می برد .
چه هیجانی است دیدن زمین از آن بالا. دیدن زمین در آن فضای لایتناهی .پر از هیجان . عاشق این هیجانم که مثل عاشق شدن است . و اینکه چقدر از آن بالا همه چیز کوچک و حقیر می شود . خوش به حال خدا که همیشه از آن بالا همه چیز را می بیند .چه کیفی دارد و چه هیجانی .نفسم بند آمده است .
سایت انوشه انصاری اولین زن ایرانی فضانورد
چقدر خوشحالم .
تو از دخترکان شهر فال می خری و من از پسرکان که شاید به گوش تو برسد که حالم چگونه است .که یادم نمی رود چگونه به خانه کنار خیابان نشستی و مظلومانه سیگار کشیدی . به خاطر حرفهای من بود یا دلت خواسته بود ؟ نمی دانم . اما من مثل همیشه گریه کرده بودم و مثل همیشه ها شاکی بودم و پناه آورده بودم به تنها پناهم که حالا هم ندارمش .
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است
نمی دانم تعبیری که نویسنده پشت آن نوشته درست است اما دوست دارم دل خوش کنم به نوشته هایی که کلیه حقوق مادی و معنویش منحصرا متعلق به اوست .باور می کنم که بیهوده غصه تمام روح و فکرم را احاطه کرده است.
ـبرای خانومتون فال نمی خرید ؟و ما که داشتیم بستنی می خوردیم توی سرمای زمستان متوجه دخترک شدیم و تو شیشه را پایین دادی و فال خریدی !
مگر ما چند زمستان سپری کردیم ؟
برگشتنم مثل معجزه بود .بر می گردم مثل ابرهایی که دیدم چقدر در باد سبکند و آزاد و به هر کجا بخواهند سفر می کنند. سحر روز جمعه در آسمان ابری دیدم که در دلش نور داشت . بدون صدا .و روز شنبه آن قدر از نازی حرف می شنوم که هیچ حرفی نمانده باشد . می خواهم آرام باشم و فکر کنم که می توانم از همیشه بهتر و آرامتر باشم . دیگر رویا پردازی نمی کنم که آرام باشم . به خاطراتم فکر نمی کنم که آرام باشم .دلم می خواهد شعر بگویم و هیچ چیز تازه ای برای شعر گفتن ندارم . حتی عشق! خواب دیدم در دستم دسته ای بزرگ گل جمع کرده ام و تا سر کوچه به خاطر گلها ؛راه بسته شده و جشن گرفته ام . تعبیرش را نمی دانم .خواب استاد درس حجم سازی را دیدم . توی خواب دلتنگش بودم همان قدر که حالا دلم می خواهد ببینمش اما راه دوری بین ماست . حرفهاش مثل حرفهای تو آرامم می کرد . حالا نه تو را دارم و نه او را .