بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خوب حرفهایم را می فهمی ، و زیادی متوجه می شوی و این گاهی من را می ترساند . سرت را به نشانه تایید نشان می دهی و گاهی دستهایت را به علامت بیا تکان می دهی .این طوری من و تو با هم حرف می زنیم .
تاب بازی . وقتی از کنار تابت که آویزانِ در آشپزخانه است رد می شوی می گویی تاب بازی . در روز دو سه بار تاب بازی می کنی .

دندانهای بزرگ در آورده ای دخترک شیطان سربه هوای من ؟ عزیزکم که کوچولو و تند تند قدم برمیداری و عاشق استخر توپ و سرسره شدی ! عزیزم که امروز برای اولین باباشی را صدا زدی ،

نسبت به قبل خیلی بهتر راه می روی ، الان ترجیح می دهی که تمام کارهایت را ایستاده انجام  دهی. خوردن ، بازی کردن و حتی کتاب خواندن .کارم را سختتر کردی اما خودت خوشحالی .وقتی با پاهای کوچکت تند راه می روی هیجان زده می شوی و دوست داری که بیشتر و بهتر راه بروی و زمین نخوری .امروز سیزده ماه شدی .
صدای در که می آید می گویی بابا .

بعد از مدتها آرامشی داریم هر سه تایی . حتی دخترک هم آرام به ترافیک و ماشینها خیره شده و گلبرگهای رز قرمزی که دیروز توی ماشین جا مانده بود را توی دستش فشار می دهد . از مرگ با هم حرف می زنیم و باز هر سه سکوت می کنیم . انگار دخترم  می داند داریم جدی و صمیمی کنار هم صحبت می کنیم ، برای همین هیچ نمی گوید . وقتی اتفاقهای دور و برم را می بینم که همه اش خوب بوده ، باز هم خدا را شکر می کنم که زندگی من راحتتر و خیلی بهتر از اطرافیانم است و می بینم گاهی ظاهر زیبا گولم زده بود اما تو خالی بودنشان معلوم است . اشکهایش را بعد از مدتها با انگشتم پاک می کنم و بهم لبخند می زنیم . دوری که الان در روزهای زندگیم بین ما ایجاد شده ، به مناسبت کار جدیدش ، ما را دلگرمتر کرده ، حتی من را صبورتر و آرامتر کرده . می تازم به امید روزهای بهتر .
پروژه جدید روزهای گرم مردادم ، شنا و آب تنی و تمدد اعصاب ، دو روز در هفته است . و البته مرور کلماتی که بلد بوده ام و نزدیک به فراموشی . از نوع زبان های زنده دنیا . خیلی لذت دارد . آنلاین و با انگیزه بالا .امتحان کنید : memrise.com

;کار تقریبا عصرانه ما همین شده ، کالسکه رانی  دخترکمان در پارک ،

ترسم از خوابهایم روی تخت خانه خودمان است ، آنقدر واقعی و عجیب است که برای کسی تعریف نمی کنم . و معمولا هم اتفاق می افتد یا افتاده است .

روزهای قدیم گذشته و من بهشان دیگر فکر نمی کنم (این را دروغ گفتم).

توی خانه راه می رود و می گوید ماما ، ماما و من جواب می دهم : بله ، جانم ، و همین طور تا شب ادامه دارد.

فیلمی که ما را می خنداند فقط برای خندیدن بود و بس : نهنگ عنبر.

کتاب این روزهایم : کاش کسی جایی منتظرم باشد ...

کاش..



شیوه مادری مثلاً

کلاس خطم تمام شد . همان وسط گرما و ماه رمضان و آخرین سرمشقم هم نهال دوستی بنشان بود .برنامه مان دوباره همان شد . عصرهای پیاده روی با کالسکه توی پارک .همه مامانهایی که به پارک می آیند با کالسکه و بچه هایشان مثل من نیستند . می نشینند یا با موبایل حرف می زنند . یا با دیگر مامانها در مورد بچه هایشان صحبت می کنند . من حوصله نشستن و حرف زدن ندارم . اخلاقم نیست . بنشینم و با موبایل حرف بزنم . با سرعت زیاد در تمام مسیرهایی که کالسکه عبور می کنم راه می روم . دخترم هم دوست دارد . یعنی به حالت عادی کلافه می شود و دلش نمی خواد در کالسکه بنشیند . پیرمردی هست هر روز که می رسیم می خواهد با دخترک  بای بای کند و او هاج و واج نگاهش می کند . بچه های دیگر را می بیند با انگشت نشان می دهد و خوشحالی می کند . کمتر حرف می زند و اخلاقش مثل خودم است در مواجه با افراد ناشناس . نمی دانم خوب است یا نه . اما راحت نمی توانم با دیگران صمیمی شوم حتی در مورد های ساده زندگی حرف زدن .