ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از عشقی که در وجود تو هست نیرو می گیرم و بر همه فکر هایم که از دوست نداشتن نشأت می گیرد غلبه می کنی، دیگر باور نمی کنم مردی زنی را واقعی دوست بدارد ، اما شما دو نفر کمی محاسباتم را به هم می زنید ،
دیروز توی دانشگاه هیجان و شادی و اندوه و دلتنگی و همه چیزهای خوب و بد با هم قاطی بود ، پایان نامه ام تصویب شد ، خیلی سخت نبود ، سخت نگرفتم و خوب دارد پیش می رود .
با خودم با صدای خسرو شکیبایی شعر انار را می خواندم و می گفتم انار عاشق ترین میوه هاست ، ترش و شیرین و ملس ، مثل عشق ،
دیروز بچه های رشته سینما وسط حیاط ساعت یک و نیم بعدازظهر بست نشسته بودند ، به خاطر اینکه دانشگاه می خواست رشته سینما را حذف کند مثل رشته موسیقی و صنایع دستی که دیگر دانشجویی نمی گیرند . اما بالاخره راضی شدند که سینما همان سینما بماند و من خوشحال شدم .
دیروز اصغر فرهادی عزیز مهمان دانشگاه ما بود ، به خاطر پایان نامه سید وحید حسینی که فیلمی از پشت صحنه درباره الی بود ، فیلم خوبی بود ، همه چیز درباره الی روشنتر و روشنتر شد ،اما از نقدهایی که بازیگران درباره خود الی داشتند خوشم نیامد ، بقیه فیلم دوست داشتنی و خوب بود ،
توی راه بازگشت مثل همیشه مخ ممل را خوردم با حرفهایم ، این روزها تند تند دلم برایش تنگ می شود و بیشتر دوستش دارم ،
فقط به خاطر دیدن ن به عروسی رفتم ، راه رسیدن به هتل شیان را دوست داشتم ، راه پیچ در پیچی که شرق تهران پیدا بود ، ن گفت سریال زنان خانه دار برایش خیلی جالب است ، انگار اخلاق همه مردم دنیا یک جور باشد ، حسادت و خیانت ، عشق و مهربانی همه جا وجود دارد ، فقط صداقت است که اینجا کم است ،حرف زدم و حرف زدم و او گوش داد ،
قرار شد چهارشنبه برای دیدن شهاب باران برویم بام تهران ،
همیشه بعد از عروسی که می آیم مزخرف می شوم مثل دیشب ،
زندگی جای دیگری است میلان کوندرا خوابم می کند ،
هی نوشتم حالم ازت بهم می خورد ، ازت متنفرم ، خیلی بی معرفتی ، هی پاک کردم ، هنوز همه چیز بوی تو را دارد ، همه جا ، یادآور توست ، و من دیشب حالم بد شده بود ، از این همه یادآوری بی رحمانه دلم و کاغذ پاره هایی که نگه داشتم ، نمی دانم برای چه وقت ، روی کارت تبریک تولدم را برای هزارمین بار خواندم .تازه بعد از چهار سال فهمیدم خودکاری که باهاش نوشتی ،داشته تمام می شده ،همه آنها را بزور نوشته بودی ، هی فحش می دادم به خودم به تو و این روزهای سگی .
دیروز
بعد از خرید کتاب جنبش های هنری قرن بیستم که رنگ جلدش سبز خوش رنگی شده ،و حسابی به ذوقم آورد ،بعد از پیاده روی طولانی تا قهوه فرانسه ، و دیدن آن زن مست پای برهنه توی پیاده رو که روسری اش را برداشته بود و سیگار می کشید و لیوانش خالی شده بود ، که حسابی باهاش حال کردم ، بعد از خوردن بستنی های رنگی با راضیه و ساناز توی قهوه فرانسه و چرپ و پرت گویی های من ، بعد از گذشتن از جلوی دانشگاه تهران و به یاد آوردن روزهایی تلخ از خرداد و تیر ، بعد از خداحافظی ، بعد از بالا رفتن از خیابان کارگر و پیچیدن یک بغض بی دلیل ،بعد از سواری گرفتن از اتوبوس ، بعد از همه این بعد ها ،
شاید روزی دلم برای این بعدها خیلی تنگ شود .
روی شنهای نرم کنار ساحل اقیانوس می دویدم ، انگار که دنیا را به من داده باشند ،پاهایم خیس نمی شد ، فقط توی شنهای نرم و طلائی فرو می رفت ، روی آب راه می رفتم ،
و در آسمان آبی دو تا قایق شناور بود که در بادبانهایشان باد جریان داشت . قایق پرنده .
سبک و شاد . مثل بچگی هایم .
سر کلاس نفس تنگی داشتم ، نمی دانم چرا اما نفسم بالا نمی آمد . حرف می شنیدم و باز هر چقدر صاف می نشستم و راست می کردم کمرم را اما باز نفسم بالا نمی آمد . دلم آنقدر تنگ بود که حد نداشت و فقط به صدا گوش می دادم .تمرکزم کم بود . دلم می خواست سرم را روی میز بگذارم و به صدا گوش دهم .
اما حیف بود که مهربانی نگاه و نفس را با هم از دست بدهم .
خوب بود ، با اینکه توی دلم رخت می شستند اما عالی بود .
صدایش که توی گوشی تلفن می پیچد ، تمام تنم می لرزد ، مثل وقتهایی که سردم است . سوال می کند ، جواب می دهم . و آخر سر مثل همیشه ها که خیلی وقت بود برایم حرف نزده بود ، شروع می کند و این بار می گوید من امید دارم . من دلم روشن است که اتفاق خوبی در پیش است و من قند توی دلم آب می شود و برای رسیدن به هدفم مصمم تر می شوم . می پرسد خوشحالی؟ می گویم خوشحالم . جواب می دهد ازخوشحالی تو خوشحالم .
صدای غریبه که تو فضا می پیچد با صدای تو مقایسه اش می کنم ، بی اختیار . بدون هیچ قصد و غرضی .نمی دانم چرا اما یاد صدای تو و حرف زدن تو می افتم .تو کلمات را قشنگ می گویی طوری که لازم نیست توی ذهنم حدس بزنم چه گفتی . و لازم نیست هی بگویم چی ؟ بله ؟و آهنگ صدایت زیباست .
نمی دانم چرا در ذهنم دنبال صدا و نگاه آشنای تو می گردم .
از اینجا که محل کار من است ، وقتی پنجره هایش را صبح باز می کنم ،نور می ریزد و هوای خنک پائیزی . صورت ترانه علیدوستی در فیلم درباره الی روبه رویم ظاهر می شود و صدای جیغ بچه های مدرسه دخترانه آن طرف خیابان می پیچد توی گوشم .
مردمان متفاوتی اینجا می آیند ، شاد ، غمگین ، معترض و عصبانی ، مهربان و با دقت ، عجول و بی حوصله و گاهی مرمانی که مال این کشور نیستند .
فرصت سر خاراندن ندارم .
اینجا همه چیز تحت کنترل است ، دوربین ها ما را می پایند و شنودهای تلفنی به راهند .خوب است که فکرم را نمی توانند بخوانند و دلتنگی هایم را نمی فهمند .
هیچ چیز مانع من نیست . هیچ چیز نمی تواند مانعم باشد .نمی گذارم چیزی مانعم شود برای رسیدن به هدفم .