بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خنده های تو را می شمارم و این بار بیشتر خندیدی، می دانم شب غم بیشتری خواهی داشت. به اینکه اگر او بود چقدر بهتر بود و چقدر همه چیز کامل بود.

اما چه می شود کرد؟

من هنوز در بیست و سالگی ام مانده ام ، تو در سی و سه سالگیت نمان.


منتظرم، منتظر بودن کار همیشگی من است، منتظر اتفاق های خوب زندگی.

کاش می توانستم برایت کاری بکنم، وقتی بهم زنگ می زنی و تعریف می کنی و از روزمرگیت می گویی و بعد هر جا از لحظاتت و خاطراتت پر شده از کسی دوستش داشتی و رهایت کرده و حالا در حال دست و پنجه نرم کردن با خاطرات مشترکتان هستی

چه می توانم بگویم

چون خودم هنوز سالهاست که هنوز درگیرم.

داشتم نهنگ عنبر دو را می دیدم

بعد در سن پنجاه سالگی خودم را در کنار تو تصور می کردم و بعد اینکه هر دو با احساس خوبی در کنار هم بودیم .

می دانم...

این جز یک خیالی بیش نیست.

منتظرم.

منتظر جواب

منتظر وقت دندانپزشکی

منتظر تغییر این وضعیت

منتظر 

همیشه در انتظار ...

دلم برایت تنگ شده،  وقتی عکس می گذاری یک نفس عمیق می کشم.

هنوز همانطوری هستی. از هزاران زنگی که بهت می زدم شاید یکی دو تا را جواب می دادی و من گیج و مضطرب دلم فقط می خواست باهام حرف بزنی. حرف بزنی و حرف بزنی.

توی عید هم کنار ساحل فقط صدای تو بود که می گفت برو توی آب ، جلو و جلوتر. می رفتم لابه لای آبهای اقیانوس و دلم می خواست برنگردم.

دلم گرفته، می خواهم منفجر شوم. چقدر می توانم بدبخت باشم. من کلکسیونی از دردها و رنجهای آدمیم.

زورگویی همه افراد در زندگیم کاملا قابل دیدن است حتی دخترم. مانده ام وسط بی رحمانه ترین لحظه تاریخی زندگیم و فقط التماس می کنم این بار دیگر نه. خسته شده ام از این همه بیخودی جنگیدن برای هیچ و پوچ. چرا تمام نمی شود این کابوس بی انتها؟

گاهی بد شانسی ها پشت سر هم برای تو ردیف می شوند. بدشانسی یا بی دقتی یا وسواسی بودن .

هر چه که اسمش را می شود گذاشت.

کل زندگیم همین بوده. این را می شود به وضوح دید.

اولین اتفاقی  که بخواهد امسال برایم بیفتد مشخص است. اینکه باید دوباره تمام مراحل اداری را طی کنم. پر از کپی و عکس و مدرک . و از همه استرس زا تر همان  پرینت کذایی است که باید نشان دهد من می توانم.

من تمام تلاشم را کرده ام. تمام پولهایم را جمع کرده ام و حالا باز هم احتیاج به گردش حساب دارم. فقط گردشی که به آنها ثابت کند.

از همان موقع که به سفر آمدم روزم را مشخص کرده اند. چقدر زود بود. آنقدر که اضطراب گرفتم.  باز می خواهم گردشم را بیشتر کنم. راه حلها را بررسی می کنم. خیلی کند پیش می رود. خیلی سخت است. نمی دانم چه راهی بهتر است ؟ چه چیزی نجات دهنده است؟  باز هم دعا می کنم همین چند کار کوچک بتواند برایم نتیجه آور باشد. تنها کاری که محکم انجام می دهم دعاست.

حالا الان از دندان درد و خروپف هم اتاقی بی خواب شده ام و خوابم نمی برد.

تنها کاری که بلدم خودم را آرام کنم نوشتن است.

دیشب با ریحانه رفتیم جاده جهان و کل جزیره را چرخیدیم . کنار دریا رفتیم جایی که تمام ستاره ها پیدا بود. من تا به حال اینهمه ستاره در کیش ندیده بودم. دلم می خواست می شد ساعتها روی شنها دراز بکشم و فقط به صدای دریا گوش بدهم و به ستاره ها زل بزنم. 

باز اینجا هم در آرامش بیشتریم تا تهران.