بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تجربه خرید

دیشب توی پاساژ کوروش وقتی موسیقی می شنیدی ، می ایستادی و دست می زدی . اولین بار بود به طور جدی با هم سه تایی رفته بودیم خرید . یکهویی شد و کالسکه ات را نبرده بودیم و بیشتر بغل پدرت بودی و وقتی می رفتم توی اتاق پرو ، اول با هم دالی بازی می کردیم ، بعد می آمدی تو و با آینه قدی اتاق بازی می کردی.آخر سر هم توی یکی از مغازه ها دختر 4 ساله ای را دیدی که دارد توی لیوان ذرت می خورد و تو چند بار گفتی آب آب .

شترررررر!!!!

خواب دیدم ، باز یک بچه توی دلم دارم . و نزدیک های بدنیا آمدنش . و یک شتر دارم . چه خنده دار . شاید به خاطر این فیلمی بود که دیشب دیدم . جیم کری بود با شش تا پنگوئن . حتما به خاطر همین بوده . شتر بهم نگاه کرد . شایدم باعث شد تکان بخورم و انگشت بچه توی دلم از کنار نافم بیرون آمد و من متعجب بودم . ووووای خدای من .
الانم جم لایف نشان داد که بچه به طور طبیعی بدنیا آمد . امشب چه خوابی می بینم ؟؟؟

جوری تازه و عجیب

دل نازک شده ام . توی پیله خودم دارم زندگی  می کنم .تنهایی . با کار طاقت فرسای آقای خانه  و دور از ما ، من دارم تنهایی زندگی می کنم . این بار تنهاییم با دخترک قسمت می شود و گریه هایم با دیدن لبخندش و محبتهای بی دریغش - یکهویی میاد بوسم می کند وقتی ناراحتم - محو می شود و فراموش می کنم همه حرفهای پوچ و بیهوده این دنیای لعنتی که قرار است یک روز بگذاری و بروی . قرار است یک شب زلزله بیاید و همه را ببرد . یا صبح بیاید اما بیدار نشوی . یا سکته کنی در اوج جوانی . چه می دانم بیماری ناشناخته ای بگیری و کم کم آب شوی .برای همین لحظاتم را کنارش خوشم و تماما مخصوص اوست . بازی ، خنده و رقص ، کتاب می خوانیم و صداهای مختلف حیوانات را با هم تمرین می کنیم یا با کارت میوه ها بازی می کنیم .همین ها برای زندگیم کافی است .