ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زن گفت در یکی از شهرهای عراق زندگی می کرده ، اما وقت جنگ به سوئد مهاجرت کرده و الان آنجا زندگی می کند و سالی یکبار برای دیدن خانواده اش به عراق می آید . خانوده اش به ایران نیز سفر کرده اند و خودش نیز می خواهد چند ماه آینده به ایران بیاید .ایران را دیده و خیلی دوست دارد .دروغ نگویم یک سوپر مارکت نسبتا ً کوچک در یکی از خیابانهای نجف که به وادی السلام می خورد پیدا کردم و بستنی قیفی خریدم .
فکر می کنم زندگی در آنجا واقعا ً سخت باشد. چون سراسر بدبختی است و مردم این کشور دائما ً در حال جنگ بودند و هستند . با ایران ، کویت و حالا هم امریکا .نمی دانم به چه چیزی دل خوش اند .
شاید از آن نفرین تاریخی باشد این شور بختی .
پشت پیراهن عراقیها که آن طرف مرز چمدانها را روی گاری می گذاشتند نوشته بود : New future.
اولین سفری بود که با خودم کاغذ نبرده بودم ، از وقتی که یک مشت کاغذ پاره را دادم که برایم بسوزاند به عنوان نابودی گذشته ، جرأت نوشتن روی کاغذ را ندارم . تنها جایی که به طور جدی می نویسم اینجاست . شاید کاغذ برایم تقدسی پیدا کرده که نمیتوانم رویش هر چه می خواهم بنویسم یا ازش فوبیا گرفته ام . به هر حال ، در سفر توی نوت بوک موبایلم گاهی چیزهایی می نوشتم ، دلچسب نبود، فارسی نبود ، خیلی هم نمی شد بنویسم . اما جمله هایی از آن روزها برایم جاودان شد که بدک نیست .تحمل سفر برایم کمی آسان شده بود چون همزمان کتابی از هرمان هسه به نام سیذارتا دستم بود . فکر می کردم چرا وقتی کسی به هند سفر می کند با اینکه بودایی نیست به معبدهای آنجا سرک می کشد و حتی در معابد بودایی شمع روشن می کند . پس اسم مکانهای مقدسی که می رفتم معبد گذاشتم و به شیوه خودم آنجا حال کردم .من همان کارهایی را می کردم که بقیه همسفری ها انجام می دادند اما به سلیقه خودم به آنها نگاه می کردم و توانستم از این سفر لذت ببرم . سفر به هر جا خوب است حتی جایی که در آنجا جنگ باشد اگر مثل دیگران نگاهش نکنی .پس این شروع سفرنامه ای است به عراق . تعجب نکنید . من و هفده نفر دیگر به طور آزاد به عراق سفر کردیم و این اولین بارم نبود .
از بین النهرین بازگشتم . آنجا پائیز هنوز نیامده بود . نخلها سبز بودند . درختی نبود که زرد و نارنجی شده باشد و آسمان شهرهایش ستاره نداشت . امروز مثل توریستها به در ودیوار تهران نگاه می کردم .
نقش رضا کیانیان در فیلم سه زن ، من را یاد شما می اندازد ، وقتی به نیکی کریمی می گوید به خودت برس . رفتارش و حرفهایش عین شماست . دلتنگتر می شوم .
هیچگاه به سفر اینگونه نگاه نکردم اما دارم به قدیمی ترین معابد می روم .به دورترین نقاط برای عبادتی غریب . برای سلامی عجیب . نمی دانم اما اینبار گونه ای دیگر می روم . خودم هم نمی دانم اما شد که بروم .
قرار می گذاریم با هم برویم بنوشیم .
از دست این بی بند و بار . از دست این دیوانه یار . می ،می زنم . می می زنم ..جام پی در پی زنم .