ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزها بیدارم
شبها بیدارم
تو قد می کشی و رشد می کنی
من چه تند و سریع تحلیل می روم
وقتی تو خوابی، بیدارم
و دیگر خواب نمی بینم
چون رویایم تو بودی که هستی
و مگر مادر بودن غیر از این است؟
مادرت می مانم تا همیشه
دخترم باش تا ابد.
برای یک ماهگی سِلما
این چند روز می خواستم بنویسم . از کارهایت . از اداهای توی خواب و بیداریت . نمی دانی ، نمی دانی چقدر شیرینی و اینها را می نویسم برای روز مبادا . روزی که بتوانی بخوانی . روزی که بخواهی که بدانی روزهای اول زندگیت را چطور شروع کردی و هی لازم نیست به مغزت فشار بیاوری و ببینی خاطرات زندگیت از کی به یادت می آید که من لحظه لحظه اش را زندگی می کنم و هر وقت تو بگذاری برایت می نویسم . مامان می گوید من یعنی وقتی کوچولو بودم ،می خوردم و می خوابیدم . مادرم می گوید یعنی مادربزرگ تو، که حتی دوران حاملگی راحتی داشته . و من خدا را شکر می کنم که هر چه در این نه ماه بر من گذشت و دکترهای لعنتی هر چه گفتند و کردند نتوانستند بر خواسته خداوند کاری کنند . و وقتی صورت زیبایت را می بینم ، لبهایت را و حتی گریه هایت را باز هم خدای مهربانم را بابت فرشته کوچکی چون تو شکر می کنم . هر روز که می گذرد برنامه ها و کارهایت تغییر می کند . من یاد گرفته ام که خودم تو را بشویم و جایت را عوض کنم . لباسهایت را تنت کنم یا در بیاورم . تو هم کمی بزرگ شده ای و این کارها را راحت انجام می دهم .
فرشته کوچولویم وقتی می خوابی دلم برایت تنگ می شود . گاهی که هنوز خوابت سنگین نشده می خندی و گاهی گریه می کنی و زمانهایی هق هق هایت دلم را به درد می آورد . نمی دانم چه می بینی و می شنوی . گاهی که شیر می خوری بازیت می گیرد و سر سینه ام را بیرون می اندازی و با نوکش بازی می کنی و می خندی .اما چیزی این چند روز آزارم داده گریه های بی امانت است که وقتی دل درد می گیری ، به خود می پیچی و آنقدر گریه می کنی که نفست می گیرد و من می ترسم و با تو گریه می کنم . دکتر گفت با قطره بهتر می شوی . و امروز آرامتر بودی.
الان خوابی و من تند تند آشپزی کردم ، ماشین لباسشویی را روشن کردم ، چای دم کردم و به خودم رسیدم تا وقتی بیدار می شوی فقط برای تو باشم و نگران هیچ کاری نباشم . دارم فکر می کنم وقتی بیست سالت شود ، باز هم فاصله بین من و تو این همه کم باشد ، این همه به تو نزدیک باشم و تو از داشتن من و بابات خوشحال هستی . وقتی بیست ساله شوی اولین درد زندگیت که این همه برایش گریه کردیم را یادت می ماند ؟ دلم نمی خواهد دردی داشته باشی . هیچ وقت . هیچ روز و سالی.