ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زن نشسته کنار پل عابر پیاده ؛ سی دی فیلم می فروخت .
آمیلی پولن در درونم خاطرات را زنده می کند .
نمی خواهی عکسهایت را چاپ کنی ؟ فردا یاد خواهم گرفت !
خیال هیچ در سرم
و همین روزهای م را سختتر می کند!
سکوت می کنم ؛
(بغض نبودن از همان سال تحویل شروع شد . به مریم گفتم هر روز که بیدار می شوم بزرگ و بزرگتر می شود )
شاید دوست داشتنم
تا ته دنیا
برای خودم بماند .