ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هیچ چیز تغییر نکرده ، حتی صدای خنده هایت که دلم برایشان ضعف رفت.تو داشتی پیاده روی می کردی و مسیرت را به من نشان می دادی که پارک زیبایی بود .حالا خیلی از هم دور نبودیم . می توانستم دستت را بگیرم و باهات قدم بزنم و همین طور که صدای خنده هایت را می شنوم بوی عطرت را نفس بکشم . حرفهایمان معمولی بود .اما آنقدر خندیدم که دلم درد گرفت و اگر روزی یک دقیقه هم با تو بخندم دیگر هیچ خستگی نخواهم داشت . این اولین نوشته سال نود و پنج را به دوریمان تقدیم می کنم که به زودی کم خواهد شد و دیدارها تازه خواهد شد و راهی نیست تا دیدار عزیز دورم.
برای مریمم که بعد از سالها باز هم مریم است و هنوز موهای مشکی اش که در باد می پیچد دلم را می لرزاند و خجالت می کشیدم بهش بگویم چقدر دوستت دارم و چقدر دلتنگ هستم .