ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیوارهایی که فقط کشیده شده اند برای جداسازی و هیچ کاربرد دیگری ندارند.
زن همسایه - که به تازگی سومین بچه اش بدنیا آمده و دو ماه از دخترک کوچکتر است - داشت گریه می کرد . بلند بلند زار می زد و دلش برای خواهرش تنگ شده بود . خواهری که با بچه ای که در دلش بوده ، بدون اینکه دلیلش مشخص شود ، تنهایی از دست می رود . زن توی گریه هایش می گوید دلم برات تنگ شده فرشته ، آخه من با کی درد و دل کنم ، نزدیک یکسال شده ، جمعه تولدته .. و من و دخترک توی اتاق خواب هر دو سکوت کرده ایم . من تند تند کارهایم را انجام می دهم و دخترک هم در سکوت به من نگاه می کند. صدا را می شود و مبهوت به من خیره شده .
وقتی کاری انجام می دهی که می دانی برایت خطر دارد یا نباید انجام بدهی - مثلا می رسی به گوشی من که توی شارژ است یا میز جلوی مبلها یا صندلی بلند آشپزخانه یا میز تلویزیون یا در کابینت - اول بر می گردی به من نگاه می کنی و مثل آدمهای یک دنده و منتظری چیزی بگویم و من فقط ساکت بدون عکس العملی فقط نگاهت می کنم و تو هم با خیال راحت مشغول کار خودت می شوی - در کابینت را باز می کنی ، دستت را می گیری به لبه میز یا پایه صندلی یا میز جلوی تلویزیون و بلند می شوی یا موبایلم را محکم از شارژ در می آوری - و بعد دوباره پشتت را نگاه می کنی . با یک لبخند پهن روی صورت من رو به رو می شوی و دو تا دست بزرگ را حایل خودت احساس می کنی و بازیت را ادامه می دهی .
شاید همه این ها از نگاه دکمه های مشکیت بازی باشد ، اما برای من زندگی است . زندگی زیبای من و توست که جریان دارد .