ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نمی توانم دروغ بگویم که دارم آرام می شوم ، آرامتر از همیشه ها . من دردسرهای خودم را دارم . هنوز عادت ندارم زنگ بزنم بگویم کجا هستم با کی هستم ، حتی حالا که با او این طرف و طرف آن می روم .باز هم مادر و پدر نقششان پر رنگ است و توقعاتشان هست و من همان هستم که خوشم نمی آید از گزارش دادن و گرفتن .حالا که با من است ،دغددغه هایم عوض شده است . نمی توانم دروغ بگویم که دوستش دارم و این کم کم در درونم دارد نفوذ می کند و این دوست داشتن آرام می توانم گنجینه ای باشد برای سالهایی دور .دارم عادت می کنم که شبها که کنارم هست خوابم ببرد .کاری که اوایل سخت بود . عادت می کنم که کنارم باشد تا خوابم ببرد . عادت می کنم که مهربانتر باشم . سختگیریهای مادرانه ام را بگذارم برای روزهای مادری . عادت می کنم که عادت های خوب داشته باشم . و درحین این عادتها ، عادتهای جدید خوب یاد می گیرم .و همه اینها از این پنجره تازه است که برابر چشمانم باز شده . و این دوست داشتن شیرین ، بودن او ، من را نیز شیرین می کند .مثل قصه نظامی .
من لباس پوشیدم ، آرایشگاه رفتم ، عصبانی شدم و مثل همه عروس ها،همه دردسرهای یک مراسم عقد را چشیدم ، کلی کادو گرفتم ، کلی لوسم کردند . عکس انداختم . می بینی هنوز عادت نکرده ام که جمع ببندم . من دیگر تنها نیستم و من شده است ما . گاهی به خودم می آیم وقتی دارم کارهای روزمره ام را انجام می دهم و یادم می افتد که هی تو دیگر ازدواج کرده ای و دغدغه هایت دارد عوض می شود مثل قیافه ام که هر کس می بیند تعجب می کند و باورش نمی شود این همان آدم قبلی باشد . دلم تنگ می شود برای روزهایی که به تنهایی عادت داشتم و حالا دارم به تنها نبودن عادت می کنم . که گاهی خوب است و گاهی تحمل . آرام طی می کنم . سعی می کنم بیشتر به رفتارهایم فکر کنم . به رفتارهایم که بیشتر از قبل دیده می شود .حالا وقت دارم تا زمانی که به خانه خودم یعنی خانه خودمان برویم که خودم را بیشتر ببینم و اصلاح کنم .