ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زنی که کنار دستم نشسته بود گفت : چه هوای بدی ، و من آرام گفتم بله . و به آسمان نگاه کردم که در غبار فرو رفته بود ، به کوههای خاکستری و خورشید مبهم . و با خودم گفتم چه هوای بدی ، چه روزهای بدی ، چه لحظه های بدتری ، همه چیز نکبت بار شده است و من توی این نکبت دست و پا می زنم . دلم می خواهد داد بزنم .
نه تلفن زدی، نه ایمیل ،اس ام اس هم ندادی . یک بغضی از چند روز قبل دارم که دیگر نمی توانم پنهانش کنم . نمی توانم . اسلیمی های تنم گندید .
کدام یک ؟
داشتن تو ، با همه دلتنگیهایش ، سختی هایش ، لذت هایش ، شادی هایش
یا
نداشتن تو ، با همه دلتنگی هایش ، سختی هایش ، درد هایش ، غصه هایش.
من آن پرنده کوچک غمگینم که در قفس زمان محبوسم ،
زمان گذشت
زمان گذشت
و ساعت چهار بار نواخت
رهایی من به اندازه نواختن است
نه بیش و نه کم .
مادرت می گوید من در ضمیر ناخوادآگاهم همیشه با توام . راست می گوید . من هرشب خواب تو را می بینم ، مرغ مینای من که بازگشته ای و به من زنگ می زنی که آمده ای ایران .آن شب برای born آن روزی را تعریف می کردم که دبیرستان با هم رفته بودیم مشهد و من تب کرده بودم و تو بالای سرم بودی . چقدر دوست دارم باز هم تب کنم . باز هم هذیان بگویم . دیوانه باشم .وقتی تب می کنم جایی بین زمین و آسمان معلق می مانم .born گفت حالا ده سال دیگر از امشب حرف می زنی ، وقتی توی اتوبان می روی و کنار دوستی ، کسی نشسته ای از امشب حرف می زنی . نمی دانم بعضی روزها هیچ وقت گم نمی شوند . هیچ وقت از ذهنت پاک نمی شوند ، و این گاهی دردناک است .چه زود دارد یکسال می شود از آن روزها...
با نگاهت هزار تا کلمه گفتی ، بعد دستم را آرام توی دستت فشردی ، داغ بود مثل یک سنگ آتشفشانی ، کاری که توی بیداری هیچ وقت نکرده بودی ،دست من مثل همیشه یخ بود ، دلم ذوب شد از گرمای دستت ، و با نگاهت هزار تا حرف زدی ، حرف هایی که هیچ وقت توی بیداری نزده بودی .
وقتی از خواب بیدار شدم دلم نمی خواست که خواب تو را دیده باشم .