ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه دستهایم بوده اند . دستهایی که گلی قلمه زده اند ، شمعدانی توی خاک کرده اند ، حتی تازگیها گوجه فرنگی کاشته ام که گلهایش گوجه شدند و دارند قرمز می شوند ، هرس کرده ام ، برگها و گلها را . دستهایم دنبال سبز کردن و سبزی بوده اند . دستم به گُل بوده .
همیشه دستهایم بوده اند . با گِل و گچ ، چوب و شیشه چیزهایی ساخته ام که زیبایی داشتند ، گاهی دیگران هم لذت می بردند و حالا گاهی با تکه های چرم وقت می گذرانم . آن هم رنگی و شاد . مثل روزهای زیبای زندگی که بدون هنر و آفرینش هنری، زندگی، رنگی ندارد . گاهی می نویسم . با همین دستهایم . شعرهایی روی کاغذ ، تصویرهایی از لحظه هایی که تکرار نمی شوند و جاویدان می شوند.
اینبار چیزی دیگر می سازم ، نوری در من تابیده شده که می خواهد مرا بزرگ کند . من را از تنها بودنم بگیرد و نورش، دانه توی دلم را رشد دهد . دستهایم عشق می ورزند ، فرزندم . من و پدرت تو را دوست داریم و از دوست داشتن ماست که تو جان گرفتی و خلق شدی . دلبندم می خواهم،برایت روزهای بودنت را بنویسم که وقتی تو نبودی ، منم هیچ بودم . نامی نداشتم . اما با آمدنت ، من نام گرفته ام . هیچ چیز نمی تواند جلوی عشق را بگیرد و تو نشانه آنی .نشانه ای که نور الهی برایم فرستاد تا دوباره و هزارباره به او ایمان بیاورم .
به تو عشق می دهم ، عشقی که بالاترین چیز برای بزرگ شدن توست .به دنیای من خوش آمدی ، فسقلی. به دنیای عشق .به دنیایی که برایت زیبایش می کنم با همه زشتیهایی که دارد . اما وجود تو ،برایم همه خوبیهاست .
+ همیشه عزا داشتم برای نوشتن انشا . اما احساسم و موضوع خلقت قلقلکم داد.