بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برای دختری که مادر شده

دخترم تکان بخور تا خیالم راحت شود .
 این اولین سالی است که روز مادر با وجود تو برایم معنا پیدا می کند .الان که با تو حرف می زنم ، دلم خیلی برای مادرم تنگ شده و دلم می خواست کنارش بودم . اما یکهو زد به سرم و خواستم دور شوم و دوباره قدر همه چیزهای خوبی که با مادرم دارم را بدست بیاورم . آنقدر دل تنگم که هر کس نداند فکر می کند من رفته ام کجا مثل زیبا که رفته آن سر دنیاهای برفی سرد یا مثل مریم که نزدیک راین زندگی می کند و  هر دو از مادرهایشان دور هستند .فکر نمی کردم این همه نازک نارنجی باشم ، این همه لوس و وابسته . این همه مامانی . حالا که تو هی تکان می خوری ، من تازه فهمیده ام مادر بودن یعنی چه . شاید باز هم نفهمیدم . امشب که مامان بهم زنگ زد انگار بغض داشت و اگر با هم رودربایستی نداشتیم هر دوتایی با هم می زدیم زیر گریه . شاید مامانم هم دلش برای خانمجانش تنگ شده بود .شاید تنهایی قسمتی از زندگی من و تو و مامانم باشد .باز خوب است که در این شرایط که به زودی تو بدنیا می آیی مامانم کنارم هست و مثل پروانه نیستم که در سرزمین آرزوها ، تنهایی دنبال اسم برای دخترش است و حالا روزهای آخر را در تنهایی سر می کند .من خوشبختم . من مادر خوشبختی ام که مادر دارم و هر وقت بخواهم و اراده کنم ببینمش.کی می شود تو بدنیا بیایی و من تو را ببینم و خوشبختی ام کامل شود ؟

کوچ

روی پل کریمخان بغضم را قورت می دهم ، بغضی که از اول همت شروع شده بود و مردخانه هم فهمیده بود . خودم خواستم و گفتم و اصرار کردم برویم خانه خودمان . خانه ام . مردخانه می گفت انگار دوباره متولد شده باشم یا عروسی کرده باشم و می رویم خانه . خیلی خوشحال بود . اما من انگار داشتم جان می دادم .فکر نمی کردم این همه سخت باشد . بعد از شش ماه که خانه ام خالی بود و خاک می خورد با همه وسایلش ، برگشتم . دلم می خواهد گریه کنم اما اشکی نیست . صدا و نگاه مامان یادم می آید و دلم برایش تنگ می شود . اگر الان خانه بابا بودم حداقل این همه هوا گرم نبود . توی زندگیم گیر کرده ام . مستقل باشم ، راحت باشم ، کودکم آسایش داشته باشد . برای خودش اتاق داشته باشد و همه این داشته ها آرزویم است .خوابم نمی برد . هنوز بغض دارم .

دوشنبه طلایی

حالم خوب است . وقتهایی که فکرش را نمی کنی ، گلدان یاس رازقی ات به ناز ، یکی از گلهایش را باز می کند . فکرش را نمی کنی ، و کسی به دیدنت می آید و تمام شادیش را به سلولهای بدنت منتقل می کند . حالم خوب می شود وقتی حرف می زنیم ، چای می خوری ، من هندوانه می خورم ، تو عدسی می خوری ، من شیر و کیک می خورم . تو حرف می زنی ، من گوش می دهم . من حرف می زنم ، تو گوش می دهی .و جریان دوستیمان ، من را گرم می کند . همه چیز را فراموش می کنم . نامم را ، زندگیم را و گاهی کودکم را . برمی گردم به روزمرگی های قبل از ازدواج و تو می آیی به روزهای من در بعد از ازدواج . و این راه دوطرفه انرژی می دهد به هر دویمان. تو با دیدن وسایل دخترم شاد می شوی و من تصمیم های تازه ات را دوست دارم .کم است اما همین برای من یک دنیاست وقتی اینهمه از کارت می زنی و می آیی به من که این کنج با دخترم تنهایم. دخترم تو را می شناسد . خاله اش را می شناسد و وقتی صدایش را می شنود ، تکان می خورد ، شاید چشمهایش را چند بار باز و بسته می کند و حتما از خواب بیدار شده است .روزم ساخته می شود و با رفتن خاله ات ، دوباره من و تویی هایمان شروع می شود .

سلامتی همه کودکان سرزمینم آرزوی همه مادران

توی خواب به دکتر می گفتم چرا اینقدر هزینه نگهداری خون بند ناف زیاد است که هر کسی که زایمان می کند بدون اینکه بخواهد اینهمه تصمیم بگیرد ، یکراست بند ناف کودکش ذخیره می شد برای روز مبادا .این همه دولت تدبیر و امید از ما می خواهد که منصرف شویم از گرفتن یارانه تا هزینه های درمان کاهش پیدا کند ، یعنی می شود تا سه ماه دیگر این اتفاق بیفتد و همه بند نافهای نوزادان به طور رایگان نگهداری شود برای روز مبادا ؟ اینطوری کلی هزینه های درمان این کودکان تا بیست سال بعد ، خیلی کم می شود . نمی دانم این دغدغه من مادر است یا کسانی که در رویان هم کار می کنند به این روزها فکر می کنند . به آینده ای که خیلی هم دور نیست . برای سلامتی همه کودکان ایران . وقتی تکان می خوری خیالم راحت می شود که سالمی و دخترمی و من هیچ از این دنیا نمی خواهم .
پ ن : کاش دکتر حسن روحانی این خواسته را بخواند .

انتخاب

شاید کمی خنده دار باشد ،مردخانه به اسم دخترمان را صدا می کند ، من می گویم اگر تکان خورد یعنی این اسم را دوست دارد ، دوست دارد به این اسم صدایش کنیم حتما . دیشب چند تا اسم را گفت اما دخترم تکان نمی خورد ، تا صدایش می زدم دخترم تکان می خورد . فکر کنم همین طوری آنقدر ادامه دهیم تا دخترم خودش اسمش را انتخاب کند .

خاله های مهربان عزیزتر از جان

خواهر نداشتن خوب نیست . تازه می فهمم دوستانی که از سالهایی دور برایم مانده اند ، جای خواهران نداشته ام چقدر دوستشان دارم و حالا برای نگه داشتنشان حاضرم هر کاری بکنم . حالا کمتر می توانم ببینمشان ، کمتر بشنومشان ، و تلفنی جویای حالشان باشم و توی دلم گاهی یواشکی دلم برایشان تنگ شود و غصه بخورم و نگران حال و روزشان باشم . از آن یکی که دورترینشان در اروپاست و نزدیکترنشان چند تا خیابان با من فاصله دارد و برای هر کدام دعا می کنم که در زندگیهایشان موفق باشند و سالم .و خواهرانی که دخترم هم به داشتنشان خوشحال خواهد شد . خاله هایی دور و نزدیک ، واقعی و مجازی .
پ ن : دارد تکان می خورد یعنی تک تک تان را دوست دارد و می شناسد .

مکالمه

توی راه به تو فکر می کردم ، تو تکان می خوردی و من خیالم راحت می شد که تو هستی ، وجود داری ، قلبت می زند و صدا و فکر من ، تو را به جنب و جوش می اندازد . امروز صبح که بابات رفت ، تو شروع کردی به ول زدن و من آرام آرام نوازشت کردم و گفتم عزیزم ، مامانم ، خوشگلم آرام  باش ، بابایی رفت سر کار و زود بر می گردد ، غصه نخور و بعد تو آرام شدی و من خوابم برد .

گوشه دنجی می خواهم زیر باران . برای خودم و تو که این همه در درونم غوغا می کنی عزیزم .

نوروزتان پیروز ، هر روزتان نوروز

امروز که روز اول سال است ،امروز که نوروز است ، بهترینها را برایتان آرزو می کنم .

و من مسافرم ای بادهای همواره

مرا به وسعت برگها ببرید .