بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بدون تو سنگم ، کنار تو ابرم

دوباره نشستم و فیلم را دیدم . 

یادتان نیست که در مورد کدام فیلم می گویم ، اما وقتی توضیح می دهم که از روی کتاب داستایوفسکی ساخته شده و ایرانی است ، می گویید آها ، دوستم مهدی احمدی در آن بازی می کند .می گویم خیلی زیباست وشما هم تأئید می کنید و همین موقعها بود که فیلمش را دیدم . می گویم با یکی از دوستان قدیمیم به کتابفروشی توی فیلم رفتیم و آن روز که باز هم پائیز بود و برگها ریخته بودند حسابی و چقدر نوستالژیک بود مثل حالا ، خیلی روزهای خوبی بود . مثل حالا که باز هم روزهای خوب و شبهای روشنی دارد .آن دوست هم نوشت دوستت تا آخر عمر و ماند . هر جا هست خوشبخت و سلامت باشد . 

پ ن : مثل مادربزرگها شده ام !

نظرات 1 + ارسال نظر
رهگذر شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 21:47

وقتی تو کیسه رو نگاه کردم چهره ام مثل یه بچه ای شده بود که دو تکه ی تخم مرغ شانسی رو از هم جدا میکنه,
هم خوشحال بودم و هم متعجب و کارت بیشتر از پیش منو برد تو فکر.
چه خوبه که دوست داری احساساتت مثل پژواک تو اطرافیانت تکرار بشه و مرسی که خواستی من هم دوباره شبهای روشن رو با طعم داستایوفسکی و سس مهدی احمدی و دسر هانیه توسلی تجربه کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد