بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

یک روز کامل را با تو گذراندم، بدون اینکه فکر کنم که باید غذایی بپزم یا جایی را تمیز و مرتب کنم یا اینکه لیست بلند بالایی برای خرید داشته باشم.

امروز، روز تو بود. روز انتخاب های تو، روز با هم بودنمان و گذراندن لحظه های ساده زندگی.

مثل درست کردن عدد تولدت با مقوا و رنگ کردنش که تو خوب و قشنگ رنگش کردی.

بعد تصمیم بگیری کدام لباس را بپوشی و کدام اندازه ات شده.

خرید کیکی که خودت انتخاب کردی.

بادکنکهایی که دوست داشتی را خریدی.

و بعد از خستگی خوابت برد تا عصر.

قرارمان ساعت شش توی پارک بود که با نیم ساعت تاخیر به برنامه مان رسیدیم.

لازم نبود بهت بگم لبخند بزن یا صورتت را برگردان یا بچرخ.

هر کاری که می کردی، سوژه قشنگی هستی برای عکس گرفتن.

توی پارک چرخیدیم و بعد شمعهای چهارسالگیت را فوت کردی.

حتی تاب و سرسره سوار شدی و با همان بادکنکها ناخدای کشتی توی پارک شدی.

چرخیدی و رقصیدی و خندیدی.

و برگشتیم به دنیای آدم بزرگها.

تا وقتی دنیای تو باشد، همه چیز رنگی و زیباست.

تا وقتی لبخند تو باشد کل دنیا تحمل کردنی است. 

تا وقتی شادی تو باشد، غصه ای نیست.

اگر گاهی کم بودم یا نبودم

خواستم امروز جبران کنم.

امیدوارم که برایت خاطره خوبی باشد.

تولدت مبارک دخترکم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد