بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پنج شنبه در خانه

ساعت هفت و سی و چهار دقیقه صبح: هنوز خوابم مى آید . دیشب داشتم تا ساعت دو فیلم جوانى را مى دیدم و باز هم نصفه خوابیدم. الان هم دخترک بیدارم کرد که دستشویى دارم و گلویم مى سوزد. بهش شیر و عسل دادم و بردمش دستشویی، آمدم دراز کشیدم روى کاناپه آبى، بعد یادم افتاد داشتم خواب مى دیدم که توى ماشین بودم و به مِمُل ، دوستى را معرفى مى کنم به نام الهام. و بعد ممل مى گوید نامزد کرده ام با یوسف انارى، نمى دانم کیست؟ اما انگار در خواب مى شناسم و از بچه هاى دانشگاه است و یزدى است. دلم برایش تنگ شده اما در خواب همانطور معمولى رفتار مى کنم انگار نه انگار که سه ماه و نیم است ندیدمش. بعد پیاده در برف راه مى افتیم، تعدادى از فامیل را مى بینم که پیاده مى آیند. یاد تورى مى افتم که قرار شده طراحى کنم و بنویسم و همه را ببرم. مى توانم از این راه پول دربیاورم. مطمئنم.

مریم بهم پیام داده و پیامم را خوانده ، خدا را شکر آنها هم خوبند. هایده جون دیروز پیشنهاد داد وسط نشان کتاب هایم تلق بگذارم. گفت فوق العاده مى شود.

دیروز بهم گفت باید کارهاى هنرىم را دوباره شروع کنم، دارم فکر مى کنم  چکار کنم؟ 

نظرات 1 + ارسال نظر
مادام بلانش پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 10:11

دلم برای وبلاگم تنگ شده

کاش بلاگفا هم درست بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد