بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

حالا همین بدن رنجور بیمار، خسته و از پا افتاده، از نفس افتاده، دیگر میل به زندگی ندارد. از دنیای آدمها می‌ترسم. از آدمهایی که دوست داشتن را تکه تکه می‌کنند و در چمدان جا می‌دهند. 

مدارک جرم ماست اینها که می‌بینید. 

چه خوب نوشته سپیده رشنو. چند وقت پیش که به خانه برگشته‌بودم و در کمد پی چیزی می‌گشتم، دستم خورد به موهایم. به موهایم که بافته شده‌بود و سر و تهش کش مو داشت. همان سال نحس بود. چند روز بعد که دیگر تحملم تمام شده‌بود. قیچی را برداشتم و موهایم را بریدم. و بعد در کمد پنهان کردم. بعد از دوسال می‌دیدمشان. انگار فراموش کرده‌باشم. قلبم تکان خورد. و حالا سپیده نوشته میخواهد در اوین چمدان باز کند. گریه کردم. برای خودمان گریه کردم که مدارک جرم ماییم. بدنهایمان.