بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خواننده‌ای داشتم به اسم جلال. خیلی وقت بود به یادش نبودم اما امروز که رفتم توی آرشیو و درباره‌ی ازدواجم در سال نود خواندم با دیدن کامنتش به یادش افتادم. مثل بقیه‌ی خواننده‌ها که خبری ازشان ندارم.

مثل قدیمش بهم چسبید چون دوستی‌مان برمیگشت به همینجا. به همین وبلاگ. به همین تاریخی که برمی‌گردد به هشتاد و دو. و الان چه سالی هستیم؟ صفر سه. چند سال پیش می‌شود؟ دقیقا بیست و یک سال پیش. چه کسی فکر می‌کرد بیست و یک سال بگذرد؟ من جوان بودم و بیست ساله. و آه. الان چند ساله شدم؟ و همانطور جوانم؟

برایم نوشت که مثل قدیم هنوز قشنگ می‌نویسی، از پیامش خوشحال شدم. به داستانم گوش داده‌بود. الان دخترک جوابی به بابا داد که توش گفت مامان نویسنده است. یعنی دخترک فکر می‌کند من دیگر نویسنده شدم. اما من هنوز چیزی برای خودم ندارم. چیزی که بشود گفت این نوشتن من است این کتاب من است یا این مال من است. نمی‌دانم. 

یک نفر هم از قدیم یا از جدید آمده و آخر اردی‌بهشت تمام نوشته‌هایم را زیر و رو کرده. نمی‌دانم به قصد خیر یا شر. هر چه هست امیدوارم که بیهوده نباشد.