کتاب را از وسط نصف می کنیم . قاتل ! جانی ! آدم کش ! کتاب نصف کن ! و هر دو با دهان باز می خندیم . چه خوشبختی عظیمی است با مریم ناهار خوردن ! کاشکی کتاب را دودر می کردی ! و این بلا را بر سرش نمی آوردی. البته می دونم پیشنهاد خودم بود . اما بقول خودت ابتکار جالبیه ! حالا نیمه اول دست من است و نصف دیگر فنجان چای دست تو . دلتنگیهایم را با شکر لبخند تو در چای حل می کنم و بعد همه را یکهو سر می کشم .
سلام
عشق پاک رو جنایت ناپاک نمیکنند!!!
وبعد
شماره سوم هفته نامه وبلاگی فضائی نو منتشر شد
بر این باوریم که با نظرات شما این هفته نامه پربارتر میگردد
متشکریم
مرسی بابت لینک. مرسی بابت اینکه ازت خوشم میاد. همینجوری الکی!
شما خیلی با کتاب خوب رفتار می کنید !
بدش چرا غصه بخورم . حالا که دوستای خوبی مثل شما دارم
سلام متن زیبایتان را خواندم.در ضمن اسم وبلاگتان هم فوق العاده قشنگ است.به ما هم سر بزن خوشحال خواهیم شد.منتظرتم.
نکنه تو هم مثل من وقتی میری تو کتابخونه صفحای بدردبخور رو کش میری؟ ولی من بیشتر اون صفحه ای که عکس رهبر معظم هست رو کشم میرم میارم خونه میزنم رو تخت خوابم !!
از اینکه کتاب رو نصف کردم اصلا عذاب وجدان ندارم:))
خدا چقدر این مریم باحاله