ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز هى از این کار مى پریدم به آن کار، چقدر کار داشتم، صبح زود نخوابیدم و فیلم آشفتگى فریدون جیرانى را دیدم، قاب تصویرش کج بود. من از اینکه داستان مشرقى ها را تعریف مى کند ،از همان فیلم قرمز عزیزش، خوشم مى آید. اما روابط و ماجراها مثل چیزى که در زندگى تکرار مى شود، تکرار مى شود. عشق، پول، زیاده خواهى، کشتن، خیانت، همه این مفاهیم در فیلمهایش مشترک هستند. او دنیاى تخیلی خودش را مى سازد، زمان خودش، لوکیشن هاى خودش، براى همین دنیاى متفاوتش دیدنى مى شود و حداقل دنبال کردنى. بعد از دیدن فیلم خوابیدم تا یازده و بعد باید براى کلاس آنلاین سفال ایده ها و طرح درسها را با مژده بررسى کردیم و قرار شد کلاس داشته باشم. از هیجان کلاسم نمى توانستم بند شوم. بعد یکهو یک تلفن که حالم را خوب کرد. یک صدایى که این چند روز دنبالش بودم، و به قول خودش دلتنگش. واى بهم گفت دلت برام تنگ شده بود؟ من شوکه از حال بدم چیزى نگفتم. نگفتم که مثل مرغ پرکنده بودم. اما حالا آرام بودم. آرامتر شدم.
تکالیف دخترک بود، کیک روز تولد قمرى اش بود، آخر دوازدهم ماه رمضان بدنیا آمده شش سال پیش. بعد گوشیم شارژ نداشت، هى به برق مى زدم هى در مى آوردم. این وسط عمه شى زنگ زد و همینطور که دخترک آرد را با تخم مرغ مخلوط مى کرد آرام و در یک جهت، او داشت اردکهاى رودخانه نزدیک خانه هاى ویلایى که با خانه اش بیست دقیقه پیاده فاصله داشت به ما نشان مى داد، بهار بود در کانتربرى و ما انگار آفتاب توى چشممان مى زد و راه مى رفتیم با عمه در آن سر دنیا. وقتى کیک رفت توى فر باز هم مى چرخیدم، چقدر دور خودم زدم و مرحله به مرحله رفتم جلو. تا اذان. شمع رنگى گذاشتیم روى کیک شکلاتى و دخترک فوت کرد. دلش مى خواست دوستانش هم باشند. دلش مى خواست وقتى کرونا برود کیک تولدش سه طبقه السا و آنا باشد. دلش مى خواست توى بالکن در کنار دوستانش شمع هایش را فوت کند. تصویرى بهشان زنگ زدیم فقط یک نفر برداشت و همان هم غنیمت بود. وقتى شمعها فوت شد براش دست زد . تپلى عمه هم شعر تولد برایش خوانده بود و کیک شکلاتى مى خواست. دلم قنج رفت براى صدایش.
وای خدای من هوراااا چقدر برلت خوشحالم. عالیه.
تولد دخترت مبارک. ببوسش
ممنونم