ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در کلاس امروز درباره آیدا و شاملو شنیدم. شنیدم شعری است درباره خانه که دلم را لرزاند
خانهیی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه بسته است…
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسهیی
صلهی هر سرودهی نو.
می بینی خانه چقدر آماده و قشنگ و امن است برای یک هنرمند.چه عشقی باید در دل یک هنرمند باشد تا بتواند خلق کند، بیافریند ، بنویسد و بسازد.
داشتم فکر می کردم چرا من شاعر نیستم
چرا من نویسنده نمی شوم
چرا یک نمایشنامه خوب نمی توانم بنویسم
یا یک فیلمنامه درست و حسابی و واقعی؟؟؟
اگر احمد شاملو منبع الهامش آیدا بوده و پس از ازدواج با آیدا پناه امن و آغوشی پیدا کرده بود که بتواند شعر بگوید و این همه شعرهایی که فراموش نشدنی هستند.
من چه چیزهایی در زندگیم دارم؟
پناه من ، آغوش امنم کجاست؟
از چه چیزی بنویسم؟
اگر عشق انسان ساز و نجات دهنده است،
من چگونه ساخته شده ام ؟
عشق در درون من چگونه من را هل می دهد؟
چطور شور و انگیزه زندگی در من جاری می شود؟
دلم عشق می خواهد
دلم زندگی واقعی می خواهد
دلم شور بی حد می خواهد
باید خودم را دوباره از نو بسازم.
از عشق
دوباره آغاز کنم.
باید دوباره هنرمند شوم.
هنر و محبت از عشق پس داده می شود.
هنر و محبتم را نشر دهم.
بپراکنم.
باید خودم را پراکنده کنم در همه هستی .
صبح شده،
به آسمان نگاه کردم. ستاره ها را پاییدم. سرجایشان بودند. و داشتند می درخشیدند. دارم به پادکست جعبه منصور ضابطیان که درباره ده بخش زندگی استاد شجریان است گوش می دهم.
خیلی لذت بخش است. چه خاطراتی، چه روزهایی، چه روزگاری.