بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دهم شهریور

دارم توی پارک راه می روم و دخترک را با دعوا و غر با دوچرخه آوردم و پارک تا دوچرخه سواری کند و یازده بروم کلاس. صبحانه نخورده ام و حالم معلوم است خوب نیست ، دارم راه می روم و می نویسم و فکر می کنم و گوش می دهم . قسمت پانزدهمم. دیشب کانالی پیدا کردم که از اولش را شروع کردم به خواندن و گوش دادنم که دلم را دوباره نرم کرد و هوای. بعد جمله آخرت را در گوشم تکرار کردم دست از سرم بردارین. و بعد دوباره اشک از گوشه چشم چپم ریخت.بابا دیشب گفت می خواهم بروم فلان جا، نمی دانم کی اما می خواهم گیر بدهم که من هم بیایم. تمام توان و پس اندازم را می گذارم و بهش می گویم خودم تمام هزینه هایم را می دهم  و می آیم . این روزها حال خوبی ندارم. باید بروم سفر و  بنویسم و ببینم و عکس بگیرم. باید بهش گیر بدهم . می خواهد هر چه بشود هر چقدر مقروض و بدهکار ش شوم. باز کار می کنم و پولش را می دهم اما باید بروم. تنها فکر این لحظه ام همین است. 

هیچ کس در پارک نیست. یکی از مامانها همین الان پیام داد بروم خانه اش کلاس ، عصبانیم کرد که فکر می کند هر لحظه می تواند برنامه من را تغییر بدهد. راه می روم و گوش می دهم و فکر می کنم. دیشب نخوابیدم. فکر کنم چند ساعت بیشتر نخوابیدم. داشتم می خواندم و گوش می دادم. گاهی باتو می خندیدم و گاهی گریه می کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد