بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نوستالژیک با کمی چاشنی غم

مامانم عکس فرستاده از هتل هایت. از خاطرات کودکی ام. این دو روز پیاده  روی رفته تا هایت و برگشته. کار همیشگیمان وقتی بچه بودیم و خوشبخت تر بودیم و تنها غصه مان این بود که چرا ویلای دم دریای چالوس و نزدیک مغازه لایکو چرا اینقدر به هایت دور است؟  خیلی وقت است آنجا نرفته ام. آخرین بار ازدواج نکرده بودم و انگار عید قربان بود. و آهنگ تابوت محسن یگانه را گوش می دادیم توی دویست و شش . خوب نیستم. کلی ظرف شستم که حالم خوب شود. بخندم و فراموش کنم که اخراج شده و من باید از اول شروع کنم. چرا قدر این سالها و روزها را ندانستم؟ امروز نوشتم و پاره کردم  و در آب ریختم. نوشتم و خودم را بخشیدم به خاطر حماقت چند ماه ام. به خاطر خودخواهی هایم. به خاطر هیچ و پوچ. نوشتم چرا چرا چرا و پاسخی نداشتم.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد