ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مامانم عکس فرستاده از هتل هایت. از خاطرات کودکی ام. این دو روز پیاده روی رفته تا هایت و برگشته. کار همیشگیمان وقتی بچه بودیم و خوشبخت تر بودیم و تنها غصه مان این بود که چرا ویلای دم دریای چالوس و نزدیک مغازه لایکو چرا اینقدر به هایت دور است؟ خیلی وقت است آنجا نرفته ام. آخرین بار ازدواج نکرده بودم و انگار عید قربان بود. و آهنگ تابوت محسن یگانه را گوش می دادیم توی دویست و شش . خوب نیستم. کلی ظرف شستم که حالم خوب شود. بخندم و فراموش کنم که اخراج شده و من باید از اول شروع کنم. چرا قدر این سالها و روزها را ندانستم؟ امروز نوشتم و پاره کردم و در آب ریختم. نوشتم و خودم را بخشیدم به خاطر حماقت چند ماه ام. به خاطر خودخواهی هایم. به خاطر هیچ و پوچ. نوشتم چرا چرا چرا و پاسخی نداشتم.