ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اینجایی که نشسته ام هر چند لحظه یکبار می لرزد ،آخر مترو همچون ماری از ریز پایم می گذرد.
داشتم کتاب بهاره رهنما را می خواندم ، یا کتاب سراسر پنجره یا چه می دانم کدام نمایشنامه بود که همه اش تویش جن و آل داشت که دیشب به خوابم آمد و می خواست باکرگیم را بگیرد . بیدار که شدم از ترس پریدم توی بغل مردخانه و دلم نمی خواست چشمهایم را ببندم .می ترسیدم آن مرد سیاه پوش بیاید .
لباس عروسی که دوست داشتم ، خودش سراغم آمد.
قرار شد اتاق خوابمان یاسی شود،چطوره؟
زندگی "باغی" است..
که با عشق "باقی" است..
"مشغول دل" باش..نه "دل مشغول"..
بیشتـــــــــــر غصه های ما "از" قصه های خیالی ماست..
پس بدان اگر "فرهاد" باشی همه چیز "شیرین" است..
مال منم یاسیه ها خره :*
وای چه تفاهمی .خیلی باحاله .
لباس عروسیتو بگو خب !