ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این روزهای گرم که باران خنکش می کند ، تنها چیزی که من را به دنیای هنر وصل می کند ، مجله تندیس است ، هر دو هفته یکبار، یا نمایشنامه هایی که می خوانم . نه شغل تازه ام ربطی به هنر دارد و نه کارهایی که این روزها درگیرشم .
دیروز دلم می خواست همین طور که دارم ادیپوس شاه سوفوکل را می خوانم ، تو کنارم بودی . و یادم افتاد که ما هیچوقت با هم مترو سوارنشدیم و بعد هم تو اینجا نبودی . دلم برایت تنگ شد و دلم می خواست می توانستی روز عروسیم اینجا بودی .
باز هم دیروز همین طور اشکهایم سر می خوردند ، پرنده توی قفس که نمی دانم از چه نوعی است به من زل زده بود و دیگر صدایی نمی کرد و به صدای هق هق من گوش می داد . شاید برایش عجیب بود که موجودی چند برابر خودش این گونه زار می گرید .