ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
جوان بودم ، خیلی جوان ، آنقدر که ده سال از الان جوانتر بودم ، برای همین می نویسم جوان شده بودم . بیست سالگی خیلی فرق دارد با الان ، شور و نشاطم ، هیجانها و شیطنت هایم ، خواسته هایم ، دلهره هایی که داشتم و الان اصلاً ندارم . هیجان عشقی که خیال بود و الان خیالاتم فقط همین قصه هایی است که برای بچه ها می گویم ، من و تو بودیم و عشقی قدیمی و مثل فیلم های فارسی اتاقکی بود و تو موتور داشتی و خنده ام می گیرد که بگویم موتور داشتی ، چیزی که هیچ وقت نبود در واقعیت و چقدر مرز بین واقعیت و خیال و خواب بودن خوب و شاد است .همین خوبه ابی را دیشب گوش می دادم با مردخانه و هر دو کیف کرده بودیم و همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی را با هم بلند می گفتیم و می خندیدیم . باور کنم یا نه ، من دیگر بیست ساله نخواهم شد . دیگر از هیجان رفتن به سینمایی یواشکی ، نفسم بند نمی آید . یا اگر کسی بهم نگاهی کند که معنادار باشد ، حتی اگر بفهمم خودم را به نفهمی می زنم که از من این حرفها گذشته ... من توی اتاقمان همه شهر را می دیدم و همه شهر هم من را ، پنجره ها را رو به خیابان و پرده ها نیمه . تاریک روشنا بود که آمدی . زن و شوهر بودیم ، هه هه ، آمدی و من چقدر ذوق داشتم که تو من را می خواهی ، باورم نمی شد که عاشقم بودی و مَردَم بودی . و خیال بود و خواب بود و رویا و احساساتمان ، و حرف که توی حرف می آمد و یادم نیست چه می گفتی و فکر می کردم به جز تو همه می دونن که واست این مرد می میره ، همین خوبه همین خوبه همین خوبه و صبح با صدای مردخانه بیدار شدم و خواب خیلی وقت بود تمام شده بود و من بزرگ شده بودم و زنی بودم سی و اندی ساله که باید بیدار می شدم در پهنای صورتی که دوستم دارد بینهایت و بوسه بارانم می کرد .
در بیست سالگی گیر کرده ام انگار. در بیست سالگی خواب آلوده ی تو...