ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز مامان ه که مهربانی را در حقم تمام می کند آنقدر که نگران واکسن زدن من بود ، برای چند بار وارد سایت شد تا برایم نوبت واکسن بگیرد. نمی دانم چطور می شود آدمها اینطور دلشان برای هم بتپد. من از دی ماه پارسال وارد خانه شان شده ام و الان حالا به غیر از فارسی خرف زدن بسیاری از کلمات را انگلیسی می گوید و من قلبم می رود وقتی ه صدایم می زد نامم را با جون. مثل امروز که قلبم را آب می کرد با حرف زدنش. و دلم برایت تو تنگ می شد. وقتی نمی توانم از روزمرگیم برایت بگویم که دلم می خواست می آمدم خانه ت را تمیز می کردم مثل یک خانم که از بیرون می آید یا فیزیوتراپت می شدم یا می آمدم فقط کنارت می نشستم و نگاهت می کردم. یا برایت کتاب می خواندم. نشسته ام توی ماشین تا کلاسم شروع شود. نمی دانم چرا چراغ ایربگ روشن شده، بنزین هم ندارم. و فردا بعد از کلاسهایم بعد از دوهفته به خانه برمی گردم. می دانم آنجا بیشتر از هر زمانی دلگرفته خواهم بود.
الان داشتم فیلم را هزار باره می دیدم . فیلم چسباندن چسب به شیشه ها. به این که چقدر حالت خوب بوده آن روزها. کاش برگردد همان روزها.بزودی برایت.