ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
من دروغ گفتم. من دوستت نداشتم. اگر دوستت داشتم اگر واقعا دوستت داشتم نمی گذاشتم این طور شود. نمی گذاشتم افسرده شوی. اما قدرت غمگین بودن تو از دوست داشتن من بالاتر بود. من هر لحظه از نوشتن برای تو کیف می کردم ، می خواستم برایت با کلمه معجزه کنم. بتوانم بهت بفهمانم که چقدر خاصی که چقدر توانمندی که می توانی ادامه دهی و این شرایط را تحمل کنی و حتی تغییرش بدهی. اما من هم کم آوردم. از سکوت تو، از بی کلمه گذراندن کلافه شدم. من از سکوت تو خسته شدم. تو سکوت را بیشتر ادامه دادی و من یک تنه داشتم به کیسه بوکس می زدم. می شود؟ نشد. نتوانستم. کم آوردم و همه را پاک کردم. تمام خاطراتم را و تمام نوشته هایم را و حرف هایمان را. چیزی که تو ازش متنفری. متنفری از پاک کردن. و من همه چیز را پاک کردم. حتی صدایم را. صدای گریه ام را که داشتم از دلتنگی می مردم. تا حالا از دلتنگی به این روز افتاده ای؟ امیدوارم حالت خوب شود. دنبال دوستی واقعی که حالت را خوب کند.