ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز موقع شنیدن ، دلم می خواست گریه کنم. اما نمی توانستم، چون توی ماشین بودم و مادر مردخانه حرف می زد و من مجبور شدم هدفون به گوش نیمی صدایت را بشنوم و نیمی به حرفهایش گوش بدهم و حتی جواب هم بدهم به صحبتهایش. فردا تولد پدر مرد خانه بود و با هم رفتیم تا علاالدین تا برایش گوشی خرید. تا رسیدیم خانه شان ساعت هشت بود. و من با صدای تو داشتم پر پر می زدم و آنقدر دلم گرفته بود. آنقدر دلم گرفته همین حالا که باز دارم به این قسمت گوش می دهم. چقدر دردم آمد. چقدر رنج داشتم ، چقدر من بدرد نخور بودم. من نه چرخ بودم که چوب لای چرخ شدم. اینقدر حالم بد است که حد ندارد.
نتوانستی ببخشی.
و من همینجور می خواهم بروم و دیگر هیچگاه برنگردم. زخمهای زیادی از فراموشی بر تنت است.