بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

حالش خوب نبود. و دیشب دلش میخواست سکوت باشد و سکوت. چیزی که توی دلم غوغا میکرد. که از حرف زدنش پیدا بود. گفتم دلم برای روزی که با هم سیگار کشیدیم تنگ شده. و بعد گفت برای چیز دیگری تنگ  نشده؟ چیکار باید می‌کردم؟ غم داشتم. از صبح گریه کردم چون بلد نیستم خوب بنویسم. جزئیات را تبدیل کنم به جمله. کلمه‌های اغراق‌آمیز توصیفی بکار می‌برم. و چند چیز دیگر که خیلی قلبم را شکسته‌بود. گفت سکوت کن و بغلم کن. و من سکوت کردم آنقدر تا خوابم برد. از خواب که پریدم خوابش برده. و دیگر غمگین نیست.