ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بنویسم از دیروز و امروز که بهترین روزهای زندگیم بودند . به آرامشی رسیدم که باور کردنی نیست . یعنی خودم هم باورم نمی شود . که فهمیدم قبول نشدم و این همه سبک بار شروع کردم به زندگی دوباره که این همه وقت که انتظار کشیدم زندگی نکردم ولی حالا یک عالم کار برای انجام دادن دارم . دیروز با محدثه داشتیم از دلهره می مردیم . وقتی ظهر بالاخره هر دو بعد از کارهایی که داشتیم به خانه بازگشتیم و من پریدم ببینیم شاید توی سایتش آمده باشد و بله . زنگ می زنم به محدثه . باورش نمی شود ولی هر دو قبول نشده ایم . بلند می خندم . و محدثه عزیزم می گوید به درک ! خوشم می آید از حرفش و تکرار می کنم . به درک ! خوشحالم که در دوم فوریه گیر نکردم .و گذشت و هیچ وقت تکرار نمی شود و من دوباره و دوباره شدم همان که بودم . همان ساده بی فکر بی خیال بچه بازیگوش که هیچ غمی ندارد و فقط دلش برای بستنی خوردن در برلیان تنگ می شود . بعد از این خبر خوب یک جعبه بستنی دو لیتری باز کردم و هی خوردم. نمی دانم چرا ولی خوردم و کیف کردم و تا حالا این قدر بهم نچسبیده بود ! بعد یک کاغذ برداشتم و نوشتم که چه کارهایی باید انجام بدهم . و یک لیست بلند بالا شد ! باور کنید برایش زحمت کشیدم. یعنی زندگیم را تغییر می داد اما دیگر مهم نیست . بزرگ توی دفتر خاطراتم نوشتم خدا شکر که قبول نشدم ! باز هم باورم نمی شد که خودم باشم . شب که شد کتاب جنس دوم را باز کردم و خواندم . مدتی است طولانی که می خوانمش . الان حدود صد صفحه ای بیشتر نمانده و یک کتاب نیمه کاره از بوبن دوست داشتنی : تصویری از من کنار رادیاتور !به صدای باران عزیز گوش دادم و خوابیدم . و صبح به تابلوی روبه روی تختم لبخند زدم مثل خود زن درونش که هر روز صبح به من لبخند می زند و خسته نمی شود ! بعد از ظهر زدم بیرون .پیاده روی خوبی بود . هوای ابری . زمینهای خیس . بوی زندگی و رفتم جایی که آرامترم کرد و حالا بازگشتم به اتاق صورتیم که هنوز دوستش دارم با تمام کتابهایش پنجره رو به کوههای سفیدش و زندگی که هنوز می تواند قابل دوست داشتن باشد !
سلام اگه کامپیوتر مجانی میخوای برو تو این سایت
http://www.zaqxsw.blogsky.com
چقدر ذوق میکردم وقتی تو تلفن، اونقدر با شوق و ذوق از برنامههات میگفتی. خوشحالم که نا امید نمیشی هیچوقت :*
به درک.واژه ی جالبیه :دی
خوشحالم که خوبین
چه سبک چه شاد
مبارکه! خب خیلی خوبه این جور واکنش نشون دادن. چون به هر حال بقیه ادما هم دو روز غصه میخورن و بعد به این نتیجه میرسن که باغصه چیزی حل نمیشه. لااقل اینجوری تو ۲ روز به هدر ندادی
حیلی خوبه که زندگی دوست داشتنی شده!!
همیشه هم قبول شدن خوشحال کننده نیست.گتهی قبول نشدن بهتره!
راستی منم عاشق بوبن هستم...
اتاق منم صورتیه!!!!
خوبه دیگه. یه جوری می نویسی که آدم فکر می کنه بهت بگه مبارک باشه قبول نشدی...عزیزم.
مگه دنیا به آخر میرسه با قبول نشدن....بستنیو(!) عشق است!
آفرین به این همه قدرت. تلاشتو کردی پس دیگه غصه نداره. خوشم می یاد از روحیت
بفرما، این همه فیدبک مثبت هم گرفتی بابت این حال و هوا و نوشته ت :)
این کتاب بوبن چیه؟ لیلا هم می گفت... کنار رادیاتور (لیلای چل تیکه) بگیرم بخونمش ببینم چی چیه!
خوشحالم
خوبه که اینقدر خوشحال میبینمت
چقدر این یادداشتت بهم انرژی داد....وای ٬ خیلی خوب بود عزیزکم...مرسی
وقتی پزشکی قبول نشدم در را روی خودم بستم و تا چند روز گریه می کردم...........ولی حالا که ۷-۸ سال از اون دوران می گذره می بینم که چقدر خوب شد