بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بهار شد.لحظه شماری برای بهار را دوست دارم. چند بار رفتم تجریش، شلوغی خیابانها و دم عید حالم را خوب می کرد. بوی گل و سبزه ، ماهی های قرمز دست بچه های مهدکودکی که آمده بودند دم امامزاده صالح. روز اول با دخترک رفتیم و خیلی خلوت بود. قبل از اسفند بود. اما دفعه آخر نمیتوانستیم از شلوغی بین مردم راه برویم. شب پنج شنبه آخر سال بود. قشنگ بود. اما برای دخترک کلافه کننده. ما از ازدحام لذت میبردیم. بلال خوردیم و بین بیدمشکها و سبزه ها چرخ میزدیم. تمرکز ندارم که بنویسم اما میخواستم برای پایان امسال اینجا یادداشتی گذاشته باشم. اینجا خانه همیشگی من برای نوشتن است.