داشتم با عجله رانندگی می کردم توی خیابانهای اطراف دانشگاه . مثل همیشه که من وحشیانه و بدون قانون می راندم دو تا پسر کوچولو داشتند رد می شدند زدم روی ترمز و با اشاره سر ( سرم را تند تند تکان دادم )بهشان گفتم زود باشین فسقلیا رد شین و آنها خندیدند و رد شدند . و باز ادامه دادم . همیشه موقع رانندگی فکر می کنم اگر بکوبم به دیوارهای اتوبان چه اتفاقی می افتد و باز وقتی چراغ ترمز های ماشین جلویی را میبینم تازه یادم می افتاد که باید ترمز کنم . دوباره دو تا دختر بچه دیدم و خنده ام گرفت . که هی می ایستم تا بچه ها از خیابان رد شوند .و چرا بچه ها جلوی من سبز می شوند .من خوبم . و هر شب از کنار پنجره ام ستاره ها را می پایم تا کم نشوند .و دیشب عاشق سایه درخت روی دیوار اتاقم شدم که با برگهای ظریفش توی باد می رقصید .خوابهای عجیب تا صبح رهایم نکردند .امروز برای موهایم جشن می گیرم و یکی یکی از بند سرم آزادشان می کنم .چون دیگر نه من و نه کس دیگری نیست که دوستشان بدارد . گاهی چقدر احمقم و شاید ساده . دلم می خواست محمد خوب باشد . به حرفهای بی مزه ام خندید اما مثل خودم ته دلش چیزی بود که فقط ته دلش مانده و بس و نخواستم که سر باز کند .
مواظب باش موقع رانندگی کمر بند ایمنی بسته باشی.
سلام خوش به حالت ولی من همیشه آرزوی همچین رانندگی به دلم مونده خوب نمی دونم خیلی هیجان انگیزه ولی فکر اینکه هیجانه من باعث سکوت دیگری بشه منو از این کار باز میداره چون برای دیگران ارزش قائلم امیدوارم دست فرمونت ۲۰باشه
چقدر متنهای شاعرانه ات دوست داشتنیند! یه جاهایی منو یاد قیصر امین پور انداخت.
حالا دیدی تو هم عشق داری ...
من هم میخوام موهامو از شر خودم بخلااصونم چون دوس ندارم بالا سرم شکل گوچه اجنبی ها در بیاد <در مورد باقی نوشته ات هم باس بگم ته دل همه ما یه چیز هایی همیشه میماسه ... حالا...