ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مثل همین برگه ام . مثل همین رنگها . مثل این کاغذ ابر و باد که پر آشوب است .آشوبی نه نگران کننده که دلهره ای کوتاه . دلهره کوتاهی از رنگهای ساده . دلهره کوتاهی برای دوست داشتنی جاوید . برای اتفاقی فراموش نشدنی . حالا انگار تا عمر دارم این حس خوب دلهره با من خواهد بود . غرق می شوم در اسلیمی ها . در پیچشهای درونش و گلهای ختایی که چه نرم و روان من را آرام می کند . با هر خطی و رنگی در من تکرار می شود : با من چه کرده ای که از یادم نمی روی ؟ و این راز ؛ این سر ؛ این دلهره کوتاه بچه گانه در من تا ابد باقی خواهد ماند . گفتی که خوابیدیم و هر دو خواب دیدیم ؛ خواب کلمه ها ؛ و کلمه بر تو واضح گشت . خودت خواستی که نخواهی باشی . نوشتی کلمه به تو گفت که دیگر نخواهی بود ؛ کلمه تو دیگر نخواهد بود ؛ خودت می شوی آب ؛ باد ؛ خاک و آتش و من می شوم همه کلمات ؛ با من چه کرده ای که از یادم نمی روی ؟ یادت هست آنروز که خدا بود و فقط کلمه بود ؛ ها ؛ آنروز فقط کلمه بود ؛ تو ؛ خودت کلمه ها را به من آموختی . می کشم و طرح می زنم ؛ آنقدر که همان شود که تو می خواستی ؛ آنقدر می خوانم و می خوانم ؛ می بینم و می شنوم ؛ می نویسم ؛ از تو می نویسم که ناعادلانه خواستی فراموشت کنم اما مگر این خمیدگی و چرخش اسلیمی ها می گذارند ؛ مگر گلهای صورتی و آبی ختایی ؛ مگر نقشها و رنگها می گذارند که فراموشت کنم ؟ مثل کلمات که همه را تو دیدی یکجا در من ؛ می دانم ؛ می دانم ؛ دلت می خواهد کلمات باشم ؛ دلت می خواهد همان فرشته رویاهایت بمانم ؛ همان که روی برفهای باریده مثل فرشتگان بال می زند و دستهایش دایره وار طرح می زنند ؛ دلهره کودکانه ابتدای روزهایمان را بر می گردانی به درون خسته ام که دوباره بیهوده به زندگیم ؛ بیهوده وار ؛ امیدوار شوم ؛ تو خوب می دانی که چگونه با کلمات دلم بازی کنی تا دوباره پیوند بخورم با برگهای سبز بندهای پیچیده لابه لای اسلیمی ها ؛ مثل همین آبی ها و زردهای همین صفحه عاشقم و درهم تابیده شده ام و هر لحظه موج می زنم و زندگی می کنم ؛ کلمه من را که می شنوی همین آبی ها و زردها یادت می آید؛ من کلمه می شوم در گوشه قلبت و تا ابد برای تو می مانم . آی ؛ دلخوشی ساده زندگیم ؛ آی زندگی ؛ نگیر از من این دلهره پاک فراموش نشدن خاطره ای زیر بارش برف ؛ نگیر از من نامه هایی که با اشتیاق باز می شد . نگیر از من شبهای بیداری تو و خوابهای شیرین من که بیداری تو بود ؛ نگیر ؛ زندگی من همین لحظه های پر دلهره ساده است که بدون آنها هیچم ؛ هیچ هیچ ؛ مثل سفیدی های کم این صفحه ابر و بادی شده ؛ می دانی چرا در این کاغذ نوشتم ؟ شاید اگر روزی آن را یافتی ؛ اگر بدون نوشته یافتی ؛ رنگها و ابر و بادها به تو بگویند من چه نوشتم ؛ اگر رنگها بودند و نوشته ها هم ؛ تو احساس واقعیم را دریابی و اگر نوشته ها بود و رنگها نبودند ؛ تو از نوشته هایم بفهمی که این کاغذ پر احساس چه ابر و بادی بوده است . می خواهی آب ؛ باد ؛ خاک و آتش شوی ؛ روی همانها که من نقش می زنم ؛ رنگ می کنم و می سازم ؛ تو فکر همه چیز را کرده ای ؛ گاهی آنقدر خوشبختم از داشتن نداشتنت که گریه ام می گیرد . هیچ کس نخواهد فهمید ؛ تا جای کلمات نباشد نخواهد فهمید که تو چه می گویی یا اینکه من چه می نویسم از پشت این پنجره بی پرده ؛ در سرمای اتاق بهاری و شکوفه هایی که در باد گم می شوند . و تمام لذت نوشتن را خودم می فهمم و بس . تمام این رنگها و نقشها را تو می شناسی و بس . می شود آن روزی که تو از داشتنم خوشبخت باشی ؛ مثل من که از داشتنت ؛ از همین گونه داشتنت ؛ خوشبختم ؟
۱/اردی بهشت
پ ن : عکس نوشته ام
آره میدونم توی هنرستان زیاد فتوگرام کار کردیم ولی نه اینجوری!
مرسی حرفه ای!
:) چقدر این عکس نا خوانا بهتر از نوشته اینجاست..خیلی کیف کردم :)
کلمهها را کنار هم میچینیم و جمله میسازیم ... جملهها به کلمهها شکل میدهد و محتوایش جاری میشود و همچون رودخانه به دریای دلمان مینشیند و ... کویر روحمان را آبیاری میکند و ...
موفق باشید