ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زن بدون فکر منقل را آورد ، ذغالها را همانطور که یاد گرفته بود تنوره چید ، تکه کاغذی را آتش زد و در میان ذغالها گذاشت و باد زد ، صدای مرد آمد که باز هم خوب نچیدی ؟ زن بی توجه باد می زد و مرد نگاه می کرد ، آتش نمی گرفت ، مرد باد بزن را گرفت و گفت اینطوری که آتیش نمی گیره و دوباره ذغالها را چید ، با فندکش روزنامه باطله را آتش زد و میان ذغالها چپاند ، بالاخره شعله بلند شد و مرد همانطور که به سیگارش پک می زد باد می زد و زن خیره شده بود به ذغالها که یکی یکی سرختر می شدند ،از آتش متنفر بود ، به خاطر مرد که اهل دود و دم بود ، اما امروز بر عکس همیشه مرد با کیسه ای بلال به خانه آمده بود و بساط منقل را پهن کرد ، مرد گفت ببین این طوری آتیش درست می کنن ، و ادامه داد چندتا شون رو پوس بکن ، آب نمکم که درست نکردی ! بلالها بزرگ بودند و نه زیاد نرم ، زن عجله کرد و دسته یکی از بلالها کنده شد ، سطل کنار دست مرد را آب کرد و نمک ریخت ، ذغالها گر گرفته بودند و صدایشان بلند شده بود ،یه بلال بده ، و زن اطاعت کرد، به آتش خیره شده بود ، خاصیت آتش همین بود ، که چشمها را بگیرد و مجذوب قرمزی نورش کند ، تق تق دانه های ذرت بلند شد ، و مرد بلال را روی آتش می چرخاند ، و بعد از چند لحظه صدای خنک شدن بلال سرخ شده در آب نمک خنک ، مرد از روی صندلی بلند شد و زن هوس کرد سر جایش بنشیند ، صورتش داغ شده بود ، با انبر ذغالها را مرتب کرد توی یک ردیف، بلال بی دسته را برداشت ، روی ذغال گذاشت ، باد زد ، یکهو صدای مرد بلند شد که خاکسترا رو پخش نکن ، و زن ملایمتر بادبزن را تکان داد ، با انبر بلال را می چرخاند تا تمام دانه هایش سرخ شود ، یکهو یاد تمام خاطراتش توی رنگ قرمز ذغالها افتاد ، خنده های تو ، چوبهایی که توی شومینه سوخته بودند تا تو را گرم کنند ،ردپای تو توی برفها که رفته بودی ،روزی عاشق آتش بود به خاطر تو و گرمای آتش بود اما دستهاش یخ زده بود مثل همه آن شبها سرد ... بی فکر بادبزن را تکان می داد ، چیکار می کنی بلال سوخت ! به خودش آمد ، بلال را با انبر برداشت و توی آب نمک انداخت ، کمی چرخاند تا خنکتر شود ، همان طور که مرد غر غر می کرد بلال سوخته را برداشت و به داخل رفت ، تنهایی به بلالش گاز زد و خاطرات سوخته را جوید.
قشنگ گفتهای و تشریح کردهای این واقعیت تلخ و ... که خیلیها اسیرش هستند و ...
ولی چرا اینجوریه و علتش چیه؟!
امیدوارم با عوض و درست شدن سیستم٬ این مسائل هم حل بشه
راستی٬ طبق معمول همونجا جواب دادم ...
چه خوب نوشتی فائزه جان
چه خوبه ادم
قسمتهای سوخته ی زندگیشو
زیر دندون بجوه.
بسیار زیبا نوشتی... این یکی از زیباترین داستانهایی بود که خوندم...
/
من لینک وبلاگتون رو در وبلاگم قرار میدم، خوشحال میشم اگه شما هم اینکارو بکنی