ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زنی که رنگ صورتش مثل گچ دیوار شده ، مدتها در کما روی تخت بیمارستان افتاده ، فردا می میرد .زمانی زیبا ، خوش هیکل و قد بلند بوده، اما حالا گوشت صورتش شل و ول شده، بدنش کوچک ، بیماری بر او غلبه کرده ،
زنی که فردا مرگ او را با خود می برد ،در برابر پرده های کشیده اتاقش در بیمارستان روی تخت دراز کشیده آیا می داند فردا می میرد ؟
آیا زن می داند قبل از اینکه او را به سرد خانه ببرند ، قلبش را از سینه اش در می آورند و در سینه کس دیگری می گذارند ؟
آیا می فهمد که از فردا تپش قلب او ، در سینه دیگری ادامه پیدا می کند ؟
زنی هست که در کوچکترین اتاق کم نور بیمارستان فردا می میرد .
وبلاگتون زیباست و مطالبش خواندنی...
در ضمن خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و آغاز رمان هجده هزار صفحه ای سی جی ام: ویگو مورتنسن نوشته سارا صولتی را مطالعه کنید. این براستی باعث افتخار ماست که "شما" هم آن را بخوانید.
سلام
نوشته ات منو یاد یه شعری انداخت از John Crowe Ransom ...البته شاید چندان بهش ربط نداشت..
بهرحال زیبا بود..و غمگین و ..زندگی..
شاد باشی همیشه!
سلام
ممنون که سر زدی؟
فرانسه؟..آره تا حدودی..چطور؟
و اینجا زنی هست که بدون آنکه راهی به بیمارستان بیابد در اطاقی کوچک و تاریک بی هیچ همنشینی خواهد مرد. زنی که روزگاری نه چندان دور نه زیبا بود و نه قد بلند. اکنون نیز خود را همانطور می پندارد. او تنهاست اما همیشه زندگی برایش زیبا بود واما همیشه زندگی را دوست می داشت. او قلبش را قلب زیبایش را به مهربانترین و دوست داشتنی ترین آدم های روی زمین تقدیم کرد. در دستانی کوچک و نحیف که به اندازه تمام دنیا سبز بودند.
هیچ وقت هیچ چیزی رو نمی دونیم...
فائزه دارم میام ایران، شماره تماست رو بزار برام لطفا.
هاله جان خوشحالم که داری بر می گردی.foziakop@gmail.comهم ای میل بزن
سلام . وبلاگ خوبی دارید . به ما هم سر بزنید .